تصنیف دیداردیار عاشقان
دیـدم به جبهـته، عاشقـان جـان داده بودند
دیـدم چـگونه جـان به جا، نان داده بودند
دیـدم چگـونـه آن عزیـزان جـانشــان را
در راه جـا نان پـای کـوبـان داده بـودند
هم دیـدم من از نزدیک صـدق کارشـان را
ازجــان و جـولانی کـه آنـان داده بـودند
دیـدم که مشتـاقـانـه پیـران و جـوانـان
جـانی بـدون کسـب عنــوان داده بـودند
دیـدم بـه چشم خـویش جـای سبزشـان را
هرچنـد خــون سـرخ در آن داده بـودند
دیـدم چـگونه با تـوکّل بر خــداونـد
در جبهه جان در راه ایـمــان داده بـودنـد
دشـمن تجـاوز کرده اینـان جـان خـود را
بهـر نجــات خـاک ایران داده بـودنتد
بـا رهبــری ی آیت ا........ خـمــیـنی
مستـانه سـر بــر حکـم قـرآن داده بــودند
پیمـان به رهبـر بسـته بـودنـد و بـه مـردی
سر را ز کف در پای پـیمـان داده بـودند
بـا جـانفشـانی گـوشـمـا لـیهـای سختی
بـردشمن بی دیـن و وجـدان داده بــودند
هم در هویزه هم شلمچـه هم در ارونـد
دیدم چه جولانها که ایشان داده بـودند
راوی سخن می گفت از آنان و من مـات
از نحوه ای که دل به میـدان داده بـودند
هم او روایت کـرد از چمـران و یـاران
آنها که در میدان چه جـولان داده بـودند
دشمن هراسـان گشته بود از حمله هایشان
زیرا که جـان بر عشق آسـان داده بودند
دیـدم چـگـونه چگونه با کمال پایمردی
دل را شجـاعـانه بـه طوفـان داده بــودند
اهــواز و آبــادان و خـرّمـشهــر را خــود
دیـدم نجـات از شـرّ شیطان داده بـودند
دیـدم کـه بـا روح لطیـف و مهـرورزی
دردشت سـوزان لطف بستـان داده بـودند
حظ بـردم از بـوی خوش انفـاسشـان حظ
چون بـوی گلشـن در بیابـان داده بـودند
«آبی» به جبـهه رفت و ازنزدیک چون دید
کانان چه سان در جنگ پایان داده بودند
از بـس خـروش افتـاد در اعـمـاق جـا نش
ایـن بیـت جـاری شـد زجـانش برزبــانـش
«دیدم بـه جبهه عاشـقـان جـان داده بـودند
دیـدم چـگونه جـان به جانـان داده بودند»
سروده ی احمد ابراهیم زاده «آبی» اردیبهشت 1384
طوفان بیداری چه می بینم نمیـدانم بخوابم یا که بیـداری ازین طغیـان طوفـان کرده در دنیا به پرباری ازیـن طـوفان ویرانسـاز کاخ رهبــرانی که ز بهـر غربیـان بودند چتون اسبـان افسـاری ازین شورآفرینی هـای مردان پر از غـیرت به ضد دیوهای زشت خوی سخت سرباری مسلمانان کوچک گشته در دنیای طاغوتی هـوای سـروری دارند در سـر در سـزاواری جـوانانی کـه باتشـدیـد استبـداد مـزدوران خروشانی شدند ازخشـم با انگیزه سرشاری که ایشان بی مهابا در ستیزی سخت مردانه زده دل را به دریـایند بی باک ز گـرفتاری ز مشـت محـکم تکبیـرهای بی مهـاباشـان جفاکاران خـودکامه نگون گشتند با زاری زتونس شد فراری بن علی ودر پی اش درمصر مبـارک نیز مخفی شد به شرم الشیخ با خواری به لیبـی گشته قـذّافی ذلیل قهـرمـانانش که می جوینـد بی پروا ازآن خـودکامـه بیزاری زبس دروحشت افتاده است از شور جوانانش برآنها حمـله ور گشته است مثل گرگ با هاری جنایتهای او اینک به لیبی گشته یادآور ز جولانهای چنگیزی و تیموری و تاتاری یمن هم گشته جولانگاه مردان و زنانیکه پر از غیضند از فسق و جنایتهای درباری شده بحرین هم میدان جولان جوانانی که بیـزارنـد از شـاه و طفیلیهای پـرواری شده شاه سعودی هم زترس خلق مظلومش شتابان دست بر دامان اصلاحات اجباری وداده قول تغییرات جزِأی هم به قانونش ز ترس انقـلاب مـلتـش از روی ناچـاری به اسراییل افتاده است رعشه در همه اعضا وخودرا می خورد پیوسته در جریان بیماری دگر در خواب بیند دوره شوم مبارک را که با نخوت بر او میکرد اربابی و سالاری نه دیگر بن علی را بنگرد نه روی تونس را مگر در خواب سنگینی و با آشفته پنداری ز سقط مهره های غرب از دامان کشورها زده بر مغز حاکم های غرب آشفته پنداری ز سوتی کز سر مبهوت آمریکا زده بر لب به هذیان گویی افتاده است دربحران تبداری که می بیند هدرگشته است محصول جنایاتش پس از بسیار بدمستی و بد کاری و غدداری گمان دارم بزودی انقلاباتی دگر همچون شـود برپا به شرق و غرب بر ضدّ ستمکاری ز آتشهای پنهانی که باشد زیر خاکستر جهان پر شعله خواهد شد برای غرب آزاری که سیصدسال دنیا را به نیرنگ و جفاکرده گرفتار هزاران درد و خفّتهای تکراری دگر بگسیخت زنجیرش زدست و پای ملّتها اگر چه نیست در ذاتش ز حیله دست برداری چو کم کم سلطه مغرب شود کوتاه از مشرق سرانشان نیز می گردند با خود در کلنجاری وبعد از مدّتی دنیا شود درگیر آشوبی ز بی برنامه گی و پوچی وبیهوده انگاری و گردد آنچنان آلوده نیرنگ و بیدادی که تنها از امام عصر باید خواستن یاری و بردرگاه حق آنگاه گردد از همه خوبان تمام دستها بالا و اشک از دیدگان جاری که برسان ای خدا مشکل گشای خلق عالم را که جز او کس نخواهد کرد رفع این گرفتاری وآبی با دلی امیدوار و دیده ای حیران بود این بیت را با ضم ضمه با خویشتن گویان: چه می بینم نمی دانم بخوابم یا که بیداری ازین طغیان طوفان کرده در دنیا به پر باری سروده احمد ابراهیم زاده (آبی) در تاریخ فروردین 1390
جنایت آمریکا
هم هیروشیما و هم ناکازاکی
باشد از پستی ی آمریکا حاکی کاین جنایت کار تاریخ بشر
میکند بس جرمها با بی باکی
هم ز قتل و غارت او را نیست باک
هم دروغ و مکرو فحش و هتّاکی و ندرینکه هست خوناشام قرن
نیست جای فکر و حدس و شکّاکی وای که این غول مخوف زورگوی
بدتر از دیو است در وحشتناکی روی دست هیتلرو چنگیز نیز
از جنایت ریخته آب پاکی
پوزو دندانش همیشه خونی است
گرچه یک سر می نماید مسواکی پیش او انسان ندارد ارزشی
گر نباشد همرهش در سفّاکی
هرکجا را دست بگذارد کند
مرد مش را باده نوش و تر یاکی پیش سلطانی که زیر چتر اوست
صد شرف دارد مقام دلّاکی
آنکه در زیر لوای او خوشست
در لجن شادست چون کرم خاکی هرکه با تعریف و توصیفش به خلق
می کند از بهر او سینه چاکی یا بود در جهل یا شهوت پرست
یا ز باقیمانده های ساواکی
گر چه باشد مدعی ی زیرکی
لیک حیوانیست در بی ادراکی مثل «آبی» هست بلیون ها نفر
در جهان از دست آمریکا شاکی
.سروده در 1380
یک پست مالیخولیایی، یک زشتخوی آمریکایی
با نام اسقف در کلیسا، در گورهی از بی خدایی
بد سیرتی از نسل قابیل ،هم از نژاد شوم شداد
هم پیرو نمرودیان در ،خود خواهی و شیطان ستایی
منفور ابراهیم و موسی ،هم نیزعیسی و محمد
مزدور صهیونیست جانی ،در کافری و دین زدایی
کفتار رفتاری به شکل ،انسان پست کینه توزی
در طاعت فرمان شیطان، محکوم بی چون و چرایی
با قصد توهین بر محمد ،هم بر کتابی آسمانی
سبقت گرفت از هرچه گستاخ، در خودسری و بی حیایی
نامش بودجونز و پلیدی ،مغرور در جهل مرکب
کز حیث عقل وفهم باشد ،در منتهای بی نوایی
از ترس وحدت بین ادیان ،کرد از جفا توهین به قرآن
تا بین ادیان الهی ،با فتنه اندازد جدایی
او را نه دین باشد نه وجدان،نه کار او ماند به انسان
هرچند هم گاهی نماید، اعمال دینی و ریایی
چون داشت بغضی چند ساله، از دین خوش آیین اسلام
او خواست کز سوز درونی، با این عمل یابد رهایی
او با مرام طالبانی ،یعنی به قصد کینه جویی
خود را به گور نکبت انداخت، با وری و سر در هوایی
شد یازده سپتامر او را، بهر جنایت یک بهانه
تا آنکه این گونه نماید، با ابلهی جولان نمایی
ای برجهای گشته نابود، بهر بیان راز موجود
فریادتان را بر سرآرید، با پر خروشی و رسایی
تا بوش واربابان مستش، گردند رسوای جهانی
با این همه نیرنگ بازی، در مسند فرمان روایی
آبی بزن پیوسته فریاد، از این همه نیرنگ و بیداد
باشد که وجدانها بیابند، با مکر موساد آشنایی
کردم هـوایت را هوس ، بیت المقدس ، بیت المقدس
تاگیرم از خاکت نفس ، بیت المقدس ،بیت المقدس
حیف توباشدکاین چننین آزرده باشی، ای نرگس ناز
در زیر پای خاروخس، بیت المقدس ، یبت المقدس
شایسته ی گرد رخت پروانه هایند ، در عشقبازی
نه پشه و مور و مگس، بیت المقدس، بیت المقدس
همچون که مهرت می کشد جان و دلم را، بهر نجاتت
خود باش بهرم دادرس ، بیت المقدس،بیت المقدس
چون مانده ای درچنگ اسرائیل غاصب،خواهم ازین رو
بر هانمت از این قفس ،بیت المقدس، بیت المقدس
ای خاک پاک مقدم پیغمبران ای ، قدسی مددکن
تاگیرمت از خصم پس ،بیت المقدس، بیت المقدس
مگذار دق مرگم کند این آرزوی ، دیدار رویت
دارد دلم مهرت ز بس ،بیت المقدس ،بیت المقدس
شایسته باشد تا مسلمانان بحالت ، از اشک دیده
سازند رودی چون ارس، بیت المقدس، بیت المقدس
خود هم علیه دشمنت اقدام بنما ، همچون که بنمود
ازبهر آمریکا طبس، بیت المقدس، بیت المقدس
طوفان کن و طوفنده شوکز دشمنانت، درهیچ جایی
باقی نماند هیچکس، بیت المقدس، بیت المقدس
این آرزوی قلبی «آبی» بود تا ، آید به سویت
گیرد در آغوشت سپس، بیت المقدس، بیت المقدس
احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست) |