سر در گمی در بین استعدادهایم آشفته ای آکنده از فریادهایم
از شدت درگیر بودن در هنرها بیگانه از حال خوش آزادهایم
با داستان و شعرو طرح سازو آواز در همدمی از جمله ی معتادهایم
از کم زمانی در تلاشی بهر هریک محروم از آموزش استادهایم
با روزگاری این چنین آشفته فکری شرمنده کار خود از ایرادهایم
نه می توانم سعی کردن نه تمرکز پیوسته چون در معرض رخدادهایم
از خاطرات تلخ بسیار درونم در اغتشاش درد و داغ یادهایم
هرچند در ظاهر چو آذر سردم و زرد امّا به جان سوزانتر از مردادهایم
ازبس که غم در سینه ام آشوب کرده است مصداق الگوگونه ناشادهایم
هر لحظه با حالی غمین و ذهن مغشوش دلواپس نامردی ی صیادهایم
وز پستی و بدعهدی نامرد مردم درمانده ی سرگشته ی میعادهام
در صبر بر غمهای جوراجور جاری من وانمود عینی فولادهایم
در راه کسب حق خویش از نا نجیبان شاکی ترین سرخورده از بیدادهایم
هم دشمن افراد پست وخاینستم هم جان نثار خادمان و رادهایم
هم خونجگر در سوک وسوز مرگهایم هم شادمان در شادی ی میلادهایم
هم مرثیه گوی خرابه مثل جغدم هم مرغ خوش آواز عشق آبادهایم
هم غمگسار پیرهای دردمندم هم سینه سوز گریه ی نوزادهایم
هم حامی ناز عروسان جهانم هم دوستدار غیرت دامادهایم
گر نزد خوبان شرمگین و سر بزیرم درپیش پستان راست چون شمشادهام
گه دست حاجاتم بلند و گاه در شکر پیش خدا در سجده چون سجادهایم
وز لطف طبع و اتفاقات پیاپی مثل غبار دربدر در بادهایم
گویی اسیر جبر تاریخم که اینسان فریاد شورانگزی از فرهادهایم
من در هنرهای خدادادی که دارم سودایی ی زیباترین ایجادهایم
هم در تحول در هنرهای حقیقی دارای دهها طرح در ارشادهایم
راضی نباشم از هنر مندان موجود چون طالب تغییر در بنیادهایم
با این همه باز از در لطف خداوند چشم انتظار چاره از امدادهایم
نامم بود «آبی »ولی آشفته و سرخ از تیغ خون آلوده ی جلّادهایم
وقتی کـه جـوّ جـامعـه، بـادل تبـانی می کنــد
بر عقل خوار منزوی ،دل حکمرانی میکند
شیطان هم از شوق و شعف، با نقشه های پرهدف
بر هر دل سرگشته ای، خدمت رسانی میکند
زن ساربان شوهرش ،میگردد واو از پی اش
ناخواسته یا خواسته ،خوش کاروانی میکند
حـکم جـوان خـام را، مـادر پذیـرا می شـود
با او پـدر هـم لاجـرم، کار جـوانی میـکند
دختر به دنبال دلش ،ازخانه بیرون میرود
هرکس ز عفت گویدش، او سر گرانی میکند
مردم به راه دل روان، باشند و«آبی»همچنان
همـواره از اعماق جان ، آتشفشـانی میکند
احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست) |