او قبول نمی کند و در حال سرفه کردن به صورت بریده بریده می گوید : نه نه ممنونم و باید ... ، باید برم ، خونه . چون هر موقع ..، چون هر موقع که سرفه ام شدید می شه ، یک لیوان شیر که ... ، یک لیوان شیر که می خورم حالم بهتر میشه .
اصغرآقا که علیرغم تمام بحثهایی که با دوستش کرده است باز شدیداً دلش به حال او سوخته است ، با لحنی نرم و دلسوزانه می گوید : تو همین جا باش ، من همین الآن میرم از لبنیّاتی سر کوچه مون برات شیر می خرم .
کاظم آقا باز هم قبول نمی کند و می گوید : به همسرم چیزی نگفته ام ، دلواپس میشه .حتماً ...، باید حتماً زودتر برم تا من نرم ناهار نمی خورند.
سپس از جا بلند می شود و با تشکّر فراوان از اصغرآقا و همسرش خداحافظی می کند .
پس از رفتن کاظم آقا ، اصغرآقا به همسرش می گوید : پیش رفیقم خوب آبروی منو حفظ کردی . اون از غُر زدنات ،اونم از پریدن داخل حرفامون . تو با حرفهای بزرگتر از دهنت کفر منو درآوردی . ولی من این دفعه رو دندون رو جیگر گذاشتم .امّا اگه دوباره وقتی با کسی صحبت می کنم ،خودتو قاطی کنی و داخل حرفامون بپری ، من می دونم با تو .
زری خانم که ظاهراً تهدید اصغرآقا را جدّی نگرفته ، با خونسردی می گوید :اصغر آقا دیدی حتّی کاظم آقا هم از سیگار کشیدناش حسابی پشیمونه . تو هم هنوز که دیر نشده ، نمی گم بخاطر من ، بخاطر خودت و بچّه ی بی گناهمون هاشم هم که شده ، سیگار رو ترک کن ،این قدر لجبازی نکن . سیگار برای هیچکی نفعی نداشته که برای تو داشته باشه.
اصغرآقا می گوید : زن این قدر حرف نزن و با من سر به سر نکن ،من خودم بهتر کار خودمو میدونم ،اگه سیگار ضرر داشت که من نمی کشیدم .
زری خانم می گوید : اگه سیگار ضرر نداشت که کاظم آقا مریض نمی شد . یادت هست که او قبلاً چقدر از سیگار تعریف می کرد ؟ ولی حالا که فهمیده اشتباه می کرده ، چقدر پشیمونه و دلش می خواد ترکش کنه .
اصغرآقا می گوید : زری ساده نباش ! همه ی اینا فیلمه .اوّلاً مریضی کاظم هیچ ربطی به سیگار نداره .او حتماً به خاطر بی احتیاطی و نا پرهیزی سرما خورده ،گلوشم چرک کرده که این قدر سرفه میکنه .دوّماً او عادت داره برای خود شیرینی چیزایی خلاف عقیده ی خودش بگه .چون اگه واقعاً بخواد سیگار رو ترک کنه که کاری نداره .
تازه تو الآن باید افتخار کنی که من در محل به اصغر سیگاری معروف شده ام و بچّه های محل روی حرفم حساب می کنند . اگه سیگار رو ترک کنم ، علاوه بر گرفتاری به مشکلاتی مثل سردرگمی و نداشتن سر گرمی ، معروفیّتمو هم از دست میدم .الآن بظاهر من رکورد سیگار کشی را در محل شکسته ام و با اینکه روزی دوسه بسته بیشتر نمی کشم ، بعضیها فکر می کنن ، روزی حدّ اقل پنج بسته سیگار می کشم .
چند روز پیش یکی از بچّه های محل که منو داخل مغازه ی علی ماستی دید ، با تعجّب گفت : اصغر آقا ! میگن که تو رکورد سیگار کشی رو در محل شکسته ای و روزی پنج بسته سیگار می کشی ؟
من هم باد به غبغب انداختم و با غرور گفتم : ما اینیم دیگه .
بعد او گفت : من که رویهم رفته روزی حدوداً یک بسته بیشتر نمی کشم .از این بیشتر ، هم از نظر مالی برام مقدور نیست ، و هم اینکه به خاطر سیگار کشیدنم همیشه با همسرم جرّو بحث داریم .
ولی من به او گفتم : اوّلاً من اونقدر درآمد دارم که پول پنج بسته سیگار که نه ده بسته هم برام هیچ چی به حساب نمی یاد ؛ دوّماً زن من جرأت نداره در برابر من جیک بزنه. .البتّه این حرفو به خاطر حفظ شخصیّت خودم زدم و گر نه خودت می دونی که من از دیکتاتوری خوشم نمی یاد و همیشه به حرفای تو گوش می کنم .
زری خانم در حالی که با شکّ و تردید به حرفهای شوهرش گوش می کند ، سرش را ظاهراً به علامت تأیید حرفهای او تکان داده ،آهی می کشد و با لحنی ملایم و صمیمانه می گوید : اگه تو به حرفای من گوش می کردی ، لااقل سیگار رو ترک می کردی و از این که به اصغر سیگاری معروف شده ای ، این قدر خوشحال نمی شدی و افتخار نمی کردی . تو فکر می کنی اصغر سیگاری اسم آبرومندانه ای یه که بچّه های محل بهت می گن ؟ من که از گذاشتن این نام روی تو احساس شرمندگی می کنم . تعجّب می کنم تو با این سنّت چرا بعضی وقتا مثل بچّه ها فکر می کنی .
اصغرآقا که از همسرش انتظار شنیدن چنین حرفی را ندارد ، یک دفعه جا می خورد و در حالی که اخمهایش را در هم کشیده و چپ چپ به او نگاه می کند ، با لحنی خشن داد می زند : بس کن دیگه ! . من فکر می کردم تو آدمی . خواستم دو کلمه دوستانه باهت حرف بزنم . ولی تو باز زدی توپرم . و از بس ور زدی سرمو بردی . از تکرار این حرفها دیگه خوشم نمی یاد . صد بار بهت گفته ام به سیگار کشیدن من کاری نداشته باش و گرنه بد می بینی . ولی باز تو از رو نمیری و ولکن نیستی .
زری خانم که احساس می کند در جواب حرفهای منطقی و صادقانه و صمیمانه ی او شوهرش عکس العملی غیر منطقی و زورگویانه ای را ابراز کرده است ، پس از نگاه معنی داری به قیافه ی او ، از اعماق وجودش آه سردی می کشد و دیگر چیزی نمی گوید .
اصغرآقا هم پس از چند دقیقه ساکت می شود ولی به خاطر لج بازی با خانمش فوراً سیگاری روشن کرده بین لبهایش می گذارد و برای اینکه او را بیشتر ناراحت کند ، پس از هر پوک زدنی دودش را از دماغش بیرون می دهد.
آنروز تا شب بین اصغرآقا و خانمش با دلخوری می گذرد . ولی از فردای آنروز رابطه شان نسبتاً عادی می شود .و حدود یک ماهی بدون اینکه چندان مشکلی بینشان پیش بیاید سپری می گردد .
در یک روز جمعه که اصغرآقا از صبح داخل خانه مانده و فقط یک بار برای خریدن نان و میوه و سیگار تا سر کوچه رفته و به خاطر اوقات تلخی اش با زری خانم نیز حوصله اش سر رفته است ، ساعت حدود چهار بعد از ظهر به فکر می افتد که سری از دوستش کاظم آقا بزند .تا با درد دل کردن با او ناراحتی های حاصل از فشار زندگی و جرّ و بحث های خانوادگی از دلش بیرون شود و در ضمن با هم نیز سیگاری بکشند و کیفی بکنند .
لذا به قصد رفتن به خانه ی دوستش کاظم آقا پس از یک خدا حافظی سرسری از خانمش ، از خانه بیرون می رود و بعد از مقداری پیاده روی و سوار شدن در اتوبوس و باز مقداری پیاده روی دم در خانه ی کاظم آقا می رسد .
هر چه زنگ می زند ، کسی در را باز نمی کند . فکر می کند چون روز جمعه است ، ممکن است او به اتّفاق خانواده اش برای بازدید خویشان یا احوالپرسی از پدر و مادرش و یا این که برای گردش در پارکی ، خیابانی ، جایی از خانه بیرون رفته باشد ، که شاید تا آخر شب هم برنگردد . ناچار پس از کمی پیاده روی در خیابانها سوار اتوبوس شده ، با دلی تنگ و اعصابی ناراحت به خانه برمی گردد.
تا وارد خانه اش می شود ، هنوز کت و شلوارش را از تنش در نیاورده که همسرش پس از سلامی آهسته می گوید : اصغرآقا برای شام نون نداریم .
اصغرآقا هم بلا فاصله می رود و از نانوایی آخر کوچه دو عدد نان می خرد و با این که ظاهرً از همسرش چندان ناراحتی ندارد ، ولی باز هم به خاطر این که نتوانسته است کاظم آقا را ببیند ، که احوالش را بپرسد و مقداری هم با وی درد دل کند ، دمق و کلافه است .
لذا پس ازخریدن نان و برگشتن به خانه برای این که سرش را جوری گرم کند ، حدود یک ساعت وقتش را صرف بازی با پسرچهار ساله اش هاشم می کند.
پس از مقداری بازی کردن با او قدری کسالت و ناراحتی اش کاهش پیدا می کند . ولی باز هم شوری در دلش افتاده و در انتظار جمعه ی آینده است که بتواند به دیدن دوستش برود .
در اوّلین جمعه به خاطر پذیرایی از مهمانهایی که از راه دور به خانه اش آمده اند ، موقعی به یاد کاظم آقا می افتد که دیر شده است .
یک هفته می گذرد .باز جمعه جدیدی سر می رسد . قبل از ظهرش را در داخل خانه صرف گرفتن نان و سبزی و رفتن حمّام و آرایشگاه و بقیّه ی کارهای لازم می کند .
بعد از ظهر پس از بیدار شدن از خواب تصمیم می گیرد سری به کاظم آقا بزند . زری خانم را هم در جریان قرار می دهد .
زری خانم ناراحت می شود و اعتراض کنان می گوید : الآن دو هفته یه که مادرم مریضه و ازش خبر ندارم . بیا به خاطر من امروز سری به مادرم بزنیم .چون او مریض هم هست خیلی خوشحال میشه و ثواب داره. اینهمه با اون دوست لات و ولگردت رفت و آمد کردی چی گیرت آمد ؟
اصغرآقا از این جور توهین کردن خانمش به دوستش که تا کنون سابقه نداشته است ، به شدّت ناراحت می شود و با فریاد اعتراض آمیزی می گوید : دهنتو به بند . لات و ولگرد هفت جدّ و ابادتن . زن نفهم ! مگه آدم با دوستش که رفت و آمد میکنه ، باید چیزی گیرش بی یاد ؟ معرفت تو همین قدر بیشتر نیست.
درست شده ، قسمت سفیدش طلای سفید و قسمت زرد ش طلای زرده و هر کی سیگار بکشه واقعاً مَرده ؟.
کاظم آقا که از شدّت شرمندگی رنگش سرخ شده است ، با لبخند تلخی می گوید : بابا ما دیوونه بودیم . از روی احساسات یک چیزایی می گفتیم . ولی الان آرزو می کنم که بتونم هرچه زودتر سیگار رو به کلّی ترک کنم .
همیشه با خودم می گم که ای کاش از اوّل سیگار نمی کشیدم .
اصغرآقا می گوید :کاظم آقا خودتو به کوچه ی علی چپ نزن ، روی حرفایی که می زدی ثابت باش . یکی از علامتهای مردانگی ، یکرنگی و داشتن اراده و ثابت بودن در عقیده یه ،که متاسّفانه در تو سست شده . و حرفات محافظه کارانه و مصلحتی شده . ولی من برخلاف تو فعلاً قصد ندارم از کشیدن سیگار دست بکشم .و با اطمینان میگم که تا حالا هم ضرری ازش ندیده ام که ترکش کنم . ّ فقط یک مقدار ضرر مالی داره ، ولی نفعش خیلی بیشتر از ضررشه . بالاخره هر خوراکی و وسایل تفریحی خرج داره ،که البتّه سیگار هم خوراکی یه، هم تفریحی و هم یک سرگرمی ی سالمه.
چون اوّلاً وقتی آدم سیگار می کشه ،میلش به غذا کم می شه که همین باعث صرفه جویی در مصرف غذا میشه . در ثانی سرگرم و بی خیال میشه و احساس آرامش میکنه .که این هم از جنبه ی تفریحیش .
او پس از مکثی کوتاه ادامه می دهد : در ضمن کاظم آقا اینو هم بهت بگم که من خواصّ زیادی برای سیگار کشف کرده ام که شاید تو هم ندانی و حتّی خیلی از سیگاریهای حرفه ای و دو آتشه هم بهش پی نبرده باشن .
کاظم آقا هم سری تکان می دهد و می گوید : بگو ببینم چه خواصّی برای سیگار کشف کرده ای که من خبر ندارم؟
اصغرآقا می گوید : پس با دقّت گوش کن ، تعداد خواصّی را که میگم ، یکی یکی بشمار .
کاظم آقا می گوید : باشبه سراپا گوشم .تو بگو ، من هم همه رو می شمارم .
اصغرآقا با اطمینان خاطر و قیافه ای جدّی و حق بجانب ادامه می دهد : سیگار اوّلاً- یک سرگرمی مدل بالا یه ، دوّماً- باعث صرفه جویی در خوراک میشه ، سوّماً- باعث گرم شدن بدن میشه و به انسان انرژی میده ، چهارماً- باعث کنترل اعصاب میشه ، مثلاً به عنوان نمونه ، من هر موقع با زری خانم و یا هر کسی دعوا یا بحث می کنم ، تا سیگار نکشم عقده ی دلم خالی نمیشه . پنجماً- باعث به جریان افتادن اقتصاد مملکت میشه . و همه ی مدیران ، کارمندان ، کارگران ، توزیع کنند گان ، سیگار فروشان ،مغازه داران سیگار فروش و دوره گردها از این راه امرار معاش می کنن و زن و بچّه خرج میدن .
سپس با زوق زدگی اضافه می کند : ششمًاً- باعث شده ، من در محل به اصغر سیگاری معروف بشم . که البتّه این یکی شامل حال همه ی افراد نمیشه .
باز پس از مکثی کوتاه درحالی که با خوشحالی و به امید تشویق شدن از طرف دوستش در حالی که لبخند زنان به او نگاه می کند نیز ادامه می دهد :کاظم آقا باور کن از موقعی که به اصغر سیگاری معروف شده ام ، همه ی بر و بچّه های محل روی من حساب می کنن و حرفام توگوش و ذهنشون نفوذ میکنه . که همین باعث شده تا حالا چند دفعه بتونم با میانجیگری اختلافا شونه برطرف کنم .
در این موقع نسبت به تعداد امتیازهای شمرده شده شک می کند و از دوستش می پرسد : کاظم آقا تا اینجا چند تا امتیاز شمردم ؟
کاظم آقا هم با تعجّب و لبخند زنان سری تکان می دهد و می گوید : به قول خودت تا حالا شش امتیاز شمرده ای .
اصغرآقا پس از کمی فکر کردن آب دهانش را قورت می دهد و باز با خوشحالی ادامه می دهد : هفتماً - یکی از امتیازهای بزرگ سیگار کشیدن اینه که آدم دنبال کارهای نا مشروع و ضدّ اخلاقی نمیره و سرش تو لاک خودشه . من کسانی رو می شناسم که اصلاً سیگار نمی کشن ؛ولی یکسره دنبال الواتی و حتّی مشروب خوری و کارهای ضد اخلاقی ی میرن .
هشتماً – همون طور که از استادم کاظم آقا که تو باشی یاد گرفته ام ، سیگار آدمو به یاد طلای زرد و سفید میندازه ،که طلای زرد به قول تو توتونش و طلای سفید کاغذ دورشه .و این بهتره از اینکه آدم به یاد بدبختی ها و گرفتاریهای زندگیش بی یفته و زانوی غم در بغل بگیره .
کاظم آقا هم در حالی که خیره خیره و با حالت تمسخر آمیزی به اصغر آقا نگاه می کند ، با کف دست راستش به پشت دست چپ او زده و در حالی که با انگشت شاهدش به او اشاره می کند ، می گوید : پس اضافه کن : نهماً - سیگار باعث اذیّت و آزار و ناراحتی و بیماری ی دیگران میشه . دهماً - مغز آدمو دودی می کنه ، که نمی تونه نفع و ضرر خودشه تشخیص بده . و گرنه تو اینهمه براش ارزش قائل نمی شدی و امتیاز ردیف نمی کردی.
اصغرآقا که از صحبتهای غیرمنتظره اصغرآقا کلافه و حیرت زده شده است تا می گوید : کاظم ،
کاظم آقا داخل حرف او پریده می گوید : اصغر آقا از این که به این صراحت و رکّ و پوست کنده و بدون ملاحظه حرفمو زدم منو ببخش . باور کن خیلی دوستت دارم و از شدّت حسّاسیت و احساس مسئولیّتی که نسبت به سلامتی ی جسم و جونت دارم ، نا خوداگاه بی اختیار اینجور حرفایی از دهنم بیرون پرید .
در حالی که کمی از عصبانیّت اصغرآقا کاسته شده است ، منتظر شنیدن بقیّه ی حرفهای دوستش می شود .
کاظم آقا هم در ادامه می گوید : دوست عزیز ! اصغر آقا ! از اینکه به اصغر سیگاری معروف شده ای، ما یه ی تأسّفه نه افتخار .تو که اینقدر دنبال نام افتخار آمیز بوده ای، پس خوب بود تلاش می کردی ، در رشته های هنری ، یا ورزشی و یا درسی و یا فنّی وقتتو صرف کنی ، تا صاحب نام بشی ، اونوقت نه تنها برای خودت ، بلکه برای همه ی فامیلا و دوستا و آشناها مایه ی افتخار می شدی و...
اصغرآقا ناراحت شده با دستپاچگی وسط حرفهای کاظم آقا می پرد و می گوید : کاظم رفتی که نسازی ! تو خودت استاد من بودی .حالا عوض اینکه شاگرد سیگار کش خودته تشویق کنی ، می زنی تو پرش .واقعاً حرف نداری که...
کاظم آقا نیز با پریدن داخل حرف اصغرآقا می گوید : اصغر آقا لطفاً منو با عنوان استادی شرمنده نکن . الان فکر می کنم ، من شاگرد تو و تو استاد منی .
من که به تو گفتم، خودم از سیگار کشیدن بدم آمده و از این کار پشیمونم .باز هنوز هم توقّع داری تشویقت کنم که سیگار بکشی ؟ اگه آدم در دوران جوونی بر اثر نادانی یک کار اشتباهی کرد ، مگه باید تا آخر عمرش به اون کار ادامه بده؟
اصغرآقا که حدس می زند خانمش در اطاق دیگر دارد به حرفهایشان گوش می دهد ، برای حفظ حیثیتش در حالی که برای توجّه بیشتر دوستش با کف انگشتانش به زانوی وی می زند ، می گوید : کاظم گوش کن به بین چی می گم :تو با این حرفها می خوای بین من و خانمم اختلاف بندازی .این رسم دوستی و محبّت نیست . بذار همیشه بینمون صداقت و یکرنگی وجود داشته باشه و دوستی مون پایدار بمونه. امروز من خیلی دلم گرفته بود و خوشحال شدم که تو اینجا اومدی تا با هم کمی درد دل کنیم . ولی تو با این حرفات بیشتر منو ناراحت کردی.
همسر اصغرآقا هم که در تمام این مدّت در اتاق دیگر مشغول خیاطیست و گاه گاهی بعضی از حرفهای اینها به گوشش می خورد ، و غیر از خون دل خوردن و خاموش ماندن چاره ای ندارد ، منتظر است ببیند بالاخره از بحثهای بین شوهرش و کاظم آقا چه نتیجه ای بدست می آید .
کاظم آقا نیز با گرفتن قیافه ی جدّی و در حالی که از برداشت بد اصغر آقا نسبت به حرفهایش اخمهایش را در هم کشیده است، می گوید : اصغر آقا بجون خودم و پدرم منظور بدی ندارم .و آرزو دارم که تو و همسرت تا آخر عمرتون با هم با تفاهم و صمیمیّت زندگی کنین .من از اینکه فکر می کنی می خوام با حرفام بین تو و زری خانم اختلاف بندازم ،تعجّب می کنم . چون خودم از سیگار کشیدن ناراحتم و از اینکه باعث اعتیاد تو به سیگار شده ام ، پیش وجدانم احساس شرمندگی می کنم ،به همین خاطر تصمیم جدّی دارم هم خودم سیگار رو ترک کنم ، هم به تو در این مورد تذکّر بدم. بخصوص که چند روزه مریض هم شده ام ،که هم گلوم هم سینه ام خیلی درد میکنه. فکر می کنم اگه سرطان ریه نگرفته باشم ، احتمالاً آسم گرفته ام .بخاطر همین خیلی فکرم مغشوشه . همین الان که سیگار کشیدم حالم بدتر شد .
در این موقع یک دفعه کاظم آقا را سرفه می گیرد و نمی تواند به حرفهایش ادامه دهد .ولی پس از اینکه سرفه اش کم می شود ،در حالی که دستش را جلوی دهانش گرفته است می گوید :اصغر من که می خوام سیگار رو ترک کنم ،تو هم سعی کن ترکش کنی .لابد یادت هست که پدرت چقدر نصیحتمون می کرد ؛ ولی گوش مون بدهکار نبود .و از ترسش همیشه سعی می کردیم مخفیانه سیگار بکشیم . پدر مرحومت از مضرّات سیگار و عاقبت سیگار کشیدن خبر داشت . ولی ما اونقدر کلّه شق و از خود راضی بودیم که به حرفهاش گوش نمی کردیم .
در این موقع خانم اصغر آقا در حالی که دوّمین استکان چایی را جلوشان می گذارد ، خطاب به هردوی آنها می گوید : امیدوارم حرفا تون نتیجه ی خوبی داشته باشه . من که همیشه دعا می کنم ،که هردو تون سیگار رو ترک کنین .که البتّه یک نذر هم کرده ام .
کاظم آقا از زری خانم تشکّر می کند و می گوید : دستتون درد نکنه . انشا... خدا دعاتونو هم مستجاب کنه که من و اصغرآقا از شرّ سیگار خلاص بشیم.
ولی اصغرآقا به خاطر برداشت بدی که از حرفهای کاظم آقا و همسرش دارد و احساس حقارت می کند ، خطاب به خانمش می گوید : اگه دعات خیلی گیرایه ، دعا کن وضع زندگی مون خوب بشه و تنمون همیشه سالم باشه و تو بیشتر منو درک کنی .
کاظم آقا می گوید : البتّه دعای زری خانم برای ترک سیگارمون موقعی مستجاب می شه که خودمون هم بخوایم و تصمیم جدّی بگیریم. در ضمن تو که می گی برای سلامتی تون دعا کنه ، با کشیدن سیگار که داشتن سلامتی غیرممکنه .اگه خودمون اراده نداشته باشیم برای حفظ سلامتی و بالا بردن درامدمون سیگار رو ترک کنیم ، مطمئن باش اگه همه ی مردم هم برامون دعا کنن ، اثری نداره .
اصغرآقا که اصلاً گوشش بدهکار حرفهای کاظم آقا نیست ، برای کوتاه آمدن وی از حرف زدن در مورد سیگار، با لحن تمسخر آمیزی می گوید :کاظم آقا جون
امان از دست دلها
متأسفانه دلها ، همه رو به سوی بادند
و به نکبت و تباهی،چومگس زشهد شادند
ز وجود عقل از بس ، به هراس و در گریزند
که همیشه از پیامش ، به خروش و انتقادند
چو اسیر پس به زنجیر، بکشیمشان به تحقیر
که به حکم عقل دلها همه پیرو فسادند
مستان سرمایه
آن کسانی که به سرمایه ی خود مستستند
ابلهانند و در آیین خرد پستستند
گرچه در پیش خدا خودسر و نافرمانند
پیش شیطان همگی بنده ی دربستستند
گرچه در ثروت و آسایش دنیا غرقند
در قیامت همه نالان و تهیدستستند
طنز توپ
یک عدد توپ این همه مشتاق طاقتم شد ز شوق ایشان طاق
حال کاین گونه دوستش دارند ببرندش به باغ یا ییلاق
پس چرا با لگد بکوبندش تات شوند از اذیتش قبراق
مدعی ی مردی
ای که در روی جهان مدعی استی مردی
از چه غافل ز غم خلقی یو دور از دردی ؟
کوهی اندوه اگر در دل مردم باشد نبود بر رخ شاداب تو حتی گردی
پس ازین بی خبری از غم همنوعانت
مطمأن باش که از حوزه مردی طردی
برداشت از کعبه
آنکه بیند کعبه را از چوب و سنگ پای عشقش می زند در کعبه لنگ
کعبه باشد خانه ی سعی و صفا کعبه باشد مرکز لطف خدا
کعبه باشد سنگر دلدادگی تا بیابی بهر وصل آمادگی
رسانه دروغ باف
رسانه ای که پیامش بود به ضد حق بساط مکر وجفا را کند پر از رونق
رسانه ای که دروغی و تهمتی دارد بلاست که بر جان خلق می بارد
که او رسانه شیطان بود که اینگونه خیال فاسد خود را به ذهن می کارد
کسی دانای نستوه جهانست که از وسواس شیطان در امان است
نه ترس جان ومال وجاه دارد نه او را بیمی از زخم زبان است
و در کسب رضای خلق و خالق بدون اعتنای این و آنست
ای فروشنده ی لباس تنگ یا که کوتاه و نازک و بدرنگ
گر بود کارت انحراف خلق نیست با دین وعرف هم آهنگ
پس بترس از خدا و با نیرنگ مکن اینگونه جنگ با فرهنگ
کام تلخ
کام من تلخ از همه تلخینه هاست درد من درد تمام سینه هاست
این دل تنگ بخون آغشته ام زخمی ی تیغ تمام کینه هاست
اشک من هم در نمود دردها بر رخم زنجیری از آیینه هاست
==========================================
درست شده ، قسمت سفیدش طلای سفید و قسمت زرد ش طلای زرده و هر کی سیگار بکشه واقعاً مَرده ؟.
کاظم آقا که از شدّت شرمندگی رنگش سرخ شده است ، با لبخند تلخی می گوید : بابا ما دیوونه بودیم . از روی احساسات یک چیزایی می گفتیم . ولی الان آرزو می کنم که بتونم هرچه زودتر سیگار رو به کلّی ترک کنم .
همیشه با خودم می گم که ای کاش از اوّل سیگار نمی کشیدم .
اصغرآقا می گوید :کاظم آقا خودتو به کوچه ی علی چپ نزن ، روی حرفایی که می زدی ثابت باش . یکی از علامتهای مردانگی ، یکرنگی و داشتن اراده و ثابت بودن در عقیده یه ،که متاسّفانه در تو سست شده . و حرفات محافظه کارانه و مصلحتی شده . ولی من برخلاف تو فعلاً قصد ندارم از کشیدن سیگار دست بکشم .و با اطمینان میگم که تا حالا هم ضرری ازش ندیده ام که ترکش کنم . ّ فقط یک مقدار ضرر مالی داره ، ولی نفعش خیلی بیشتر از ضررشه . بالاخره هر خوراکی و وسایل تفریحی خرج داره ،که البتّه سیگار هم خوراکی یه، هم تفریحی و هم یک سرگرمی ی سالمه.
چون اوّلاً وقتی آدم سیگار می کشه ،میلش به غذا کم می شه که همین باعث صرفه جویی در مصرف غذا میشه . در ثانی سرگرم و بی خیال میشه و احساس آرامش میکنه .که این هم از جنبه ی تفریحیش .
او پس از مکثی کوتاه ادامه می دهد : در ضمن کاظم آقا اینو هم بهت بگم که من خواصّ زیادی برای سیگار کشف کرده ام که شاید تو هم ندانی و حتّی خیلی از سیگاریهای حرفه ای و دو آتشه هم بهش پی نبرده باشن .
کاظم آقا هم سری تکان می دهد و می گوید : بگو ببینم چه خواصّی برای سیگار کشف کرده ای که من خبر ندارم؟
اصغرآقا می گوید : پس با دقّت گوش کن ، تعداد خواصّی را که میگم ، یکی یکی بشمار .
کاظم آقا می گوید : باشبه سراپا گوشم .تو بگو ، من هم همه رو می شمارم .
اصغرآقا با اطمینان خاطر و قیافه ای جدّی و حق بجانب ادامه می دهد : سیگار اوّلاً- یک سرگرمی مدل بالا یه ، دوّماً- باعث صرفه جویی در خوراک میشه ، سوّماً- باعث گرم شدن بدن میشه و به انسان انرژی میده ، چهارماً- باعث کنترل اعصاب میشه ، مثلاً به عنوان نمونه ، من هر موقع با زری خانم و یا هر کسی دعوا یا بحث می کنم ، تا سیگار نکشم عقده ی دلم خالی نمیشه . پنجماً- باعث به جریان افتادن اقتصاد مملکت میشه . و همه ی مدیران ، کارمندان ، کارگران ، توزیع کنند گان ، سیگار فروشان ،مغازه داران سیگار فروش و دوره گردها از این راه امرار معاش می کنن و زن و بچّه خرج میدن .
سپس با زوق زدگی اضافه می کند : ششمًاً- باعث شده ، من در محل به اصغر سیگاری معروف بشم . که البتّه این یکی شامل حال همه ی افراد نمیشه .
باز پس از مکثی کوتاه درحالی که با خوشحالی و به امید تشویق شدن از طرف دوستش در حالی که لبخند زنان به او نگاه می کند نیز ادامه می دهد :کاظم آقا باور کن از موقعی که به اصغر سیگاری معروف شده ام ، همه ی بر و بچّه های محل روی من حساب می کنن و حرفام توگوش و ذهنشون نفوذ میکنه . که همین باعث شده تا حالا چند دفعه بتونم با میانجیگری اختلافا شونه برطرف کنم .
در این موقع نسبت به تعداد امتیازهای شمرده شده شک می کند و از دوستش می پرسد : کاظم آقا تا اینجا چند تا امتیاز شمردم ؟
کاظم آقا هم با تعجّب و لبخند زنان سری تکان می دهد و می گوید : به قول خودت تا حالا شش امتیاز شمرده ای .
اصغرآقا پس از کمی فکر کردن آب دهانش را قورت می دهد و باز با خوشحالی ادامه می دهد : هفتماً - یکی از امتیازهای بزرگ سیگار کشیدن اینه که آدم دنبال کارهای نا مشروع و ضدّ اخلاقی نمیره و سرش تو لاک خودشه . من کسانی رو می شناسم که اصلاً سیگار نمی کشن ؛ولی یکسره دنبال الواتی و حتّی مشروب خوری و کارهای ضد اخلاقی ی میرن .
هشتماً – همون طور که از استادم کاظم آقا که تو باشی یاد گرفته ام ، سیگار آدمو به یاد طلای زرد و سفید میندازه ،که طلای زرد به قول تو توتونش و طلای سفید کاغذ دورشه .و این بهتره از اینکه آدم به یاد بدبختی ها و گرفتاریهای زندگیش بی یفته و زانوی غم در بغل بگیره .
کاظم آقا هم در حالی که خیره خیره و با حالت تمسخر آمیزی به اصغر آقا نگاه می کند ، با کف دست راستش به پشت دست چپ او زده و در حالی که با انگشت شاهدش به او اشاره می کند ، می گوید : پس اضافه کن : نهماً - سیگار باعث اذیّت و آزار و ناراحتی و بیماری ی دیگران میشه . دهماً - مغز آدمو دودی می کنه ، که نمی تونه نفع و ضرر خودشه تشخیص بده . و گرنه تو اینهمه براش ارزش قائل نمی شدی و امتیاز ردیف نمی کردی.
اصغرآقا که از صحبتهای غیرمنتظره اصغرآقا کلافه و حیرت زده شده است تا می گوید : کاظم ،
کاظم آقا داخل حرف او پریده می گوید : اصغر آقا از این که به این صراحت و رکّ و پوست کنده و بدون ملاحظه حرفمو زدم منو ببخش . باور کن خیلی دوستت دارم و از شدّت حسّاسیت و احساس مسئولیّتی که نسبت به سلامتی ی جسم و جونت دارم ، نا خوداگاه بی اختیار اینجور حرفایی از دهنم بیرون پرید .
در حالی که کمی از عصبانیّت اصغرآقا کاسته شده است ، منتظر شنیدن بقیّه ی حرفهای دوستش می شود .
کاظم آقا هم در ادامه می گوید : دوست عزیز ! اصغر آقا ! از اینکه به اصغر سیگاری معروف شده ای، ما یه ی تأسّفه نه افتخار .تو که اینقدر دنبال نام افتخار آمیز بوده ای، پس خوب بود تلاش می کردی ، در رشته های هنری ، یا ورزشی و یا درسی و یا فنّی وقتتو صرف کنی ، تا صاحب نام بشی ، اونوقت نه تنها برای خودت ، بلکه برای همه ی فامیلا و دوستا و آشناها مایه ی افتخار می شدی و...
اصغرآقا ناراحت شده با دستپاچگی وسط حرفهای کاظم آقا می پرد و می گوید : کاظم رفتی که نسازی ! تو خودت استاد من بودی .حالا عوض اینکه شاگرد سیگار کش خودته تشویق کنی ، می زنی تو پرش .واقعاً حرف نداری که...
کاظم آقا نیز با پریدن داخل حرف اصغرآقا می گوید : اصغر آقا لطفاً منو با عنوان استادی شرمنده نکن . الان فکر می کنم ، من شاگرد تو و تو استاد منی .
من که به تو گفتم، خودم از سیگار کشیدن بدم آمده و از این کار پشیمونم .باز هنوز هم توقّع داری تشویقت کنم که سیگار بکشی ؟ اگه آدم در دوران جوونی بر اثر نادانی یک کار اشتباهی کرد ، مگه باید تا آخر عمرش به اون کار ادامه بده؟
اصغرآقا که حدس می زند خانمش در اطاق دیگر دارد به حرفهایشان گوش می دهد ، برای حفظ حیثیتش در حالی که برای توجّه بیشتر دوستش با کف انگشتانش به زانوی وی می زند ، می گوید : کاظم گوش کن به بین چی می گم :تو با این حرفها می خوای بین من و خانمم اختلاف بندازی .این رسم دوستی و محبّت نیست . بذار همیشه بینمون صداقت و یکرنگی وجود داشته باشه و دوستی مون پایدار بمونه. امروز من خیلی دلم گرفته بود و خوشحال شدم که تو اینجا اومدی تا با هم کمی درد دل کنیم . ولی تو با این حرفات بیشتر منو ناراحت کردی.
همسر اصغرآقا هم که در تمام این مدّت در اتاق دیگر مشغول خیاطیست و گاه گاهی بعضی از حرفهای اینها به گوشش می خورد ، و غیر از خون دل خوردن و خاموش ماندن چاره ای ندارد ، منتظر است ببیند بالاخره از بحثهای بین شوهرش و کاظم آقا چه نتیجه ای بدست می آید .
کاظم آقا نیز با گرفتن قیافه ی جدّی و در حالی که از برداشت بد اصغر آقا نسبت به حرفهایش اخمهایش را در هم کشیده است، می گوید : اصغر آقا بجون خودم و پدرم منظور بدی ندارم .و آرزو دارم که تو و همسرت تا آخر عمرتون با هم با تفاهم و صمیمیّت زندگی کنین .من از اینکه فکر می کنی می خوام با حرفام بین تو و زری خانم اختلاف بندازم ،تعجّب می کنم . چون خودم از سیگار کشیدن ناراحتم و از اینکه باعث اعتیاد تو به سیگار شده ام ، پیش وجدانم احساس شرمندگی می کنم ،به همین خاطر تصمیم جدّی دارم هم خودم سیگار رو ترک کنم ، هم به تو در این مورد تذکّر بدم. بخصوص که چند روزه مریض هم شده ام ،که هم گلوم هم سینه ام خیلی درد میکنه. فکر می کنم اگه سرطان ریه نگرفته باشم ، احتمالاً آسم گرفته ام .بخاطر همین خیلی فکرم مغشوشه . همین الان که سیگار کشیدم حالم بدتر شد .
در این موقع یک دفعه کاظم آقا را سرفه می گیرد و نمی تواند به حرفهایش ادامه دهد .ولی پس از اینکه سرفه اش کم می شود ،در حالی که دستش را جلوی دهانش گرفته است می گوید :اصغر من که می خوام سیگار رو ترک کنم ،تو هم سعی کن ترکش کنی .لابد یادت هست که پدرت چقدر نصیحتمون می کرد ؛ ولی گوش مون بدهکار نبود .و از ترسش همیشه سعی می کردیم مخفیانه سیگار بکشیم . پدر مرحومت از مضرّات سیگار و عاقبت سیگار کشیدن خبر داشت . ولی ما اونقدر کلّه شق و از خود راضی بودیم که به حرفهاش گوش نمی کردیم .
در این موقع خانم اصغر آقا در حالی که دوّمین استکان چایی را جلوشان می گذارد ، خطاب به هردوی آنها می گوید : امیدوارم حرفا تون نتیجه ی خوبی داشته باشه . من که همیشه دعا می کنم ،که هردو تون سیگار رو ترک کنین .که البتّه یک نذر هم کرده ام .
کاظم آقا از زری خانم تشکّر می کند و می گوید : دستتون درد نکنه . انشا... خدا دعاتونو هم مستجاب کنه که من و اصغرآقا از شرّ سیگار خلاص بشیم.
ولی اصغرآقا به خاطر برداشت بدی که از حرفهای کاظم آقا و همسرش دارد و احساس حقارت می کند ، خطاب به خانمش می گوید : اگه دعات خیلی گیرایه ، دعا کن وضع زندگی مون خوب بشه و تنمون همیشه سالم باشه و تو بیشتر منو درک کنی .
کاظم آقا می گوید : البتّه دعای زری خانم برای ترک سیگارمون موقعی مستجاب می شه که خودمون هم بخوایم و تصمیم جدّی بگیریم. در ضمن تو که می گی برای سلامتی تون دعا کنه ، با کشیدن سیگار که داشتن سلامتی غیرممکنه .اگه خودمون اراده نداشته باشیم برای حفظ سلامتی و بالا بردن درامدمون سیگار رو ترک کنیم ، مطمئن باش اگه همه ی مردم هم برامون دعا کنن ، اثری نداره .
اصغرآقا که اصلاً گوشش بدهکار حرفهای کاظم آقا نیست ، برای کوتاه آمدن وی از حرف زدن در مورد سیگار، با لحن تمسخر آمیزی می گوید :کاظم آقا جون
بنام خدا
روز جمعه است و با هوایی کاملاً آفتابی ، نسیم ملایمی از پنجره های نیمه باز اتاق قهرمان داستان به تمام زوایا و گوشه و کنار آن می وزد .
با آنکه هوای اتاق به اندازه ی کافی روشن و دلپذیر می باشد ، امّا برای کسی که تمام روزهای هفته ، به استثنای جمعه ها و روزهای تعطیلات رسمی از صبح زود تا ساعت چهار بعد از ظهر وقتش را در کارخانه و آن هم در کارهای خسته کننده و تقریباً یکنواخت صرف می کند ، نشستن در خانه کاری غیر قابل تحمّل و کسل کننده است .
برعکس روزهای قبل که اصغرآقا مجبور بوده است برای به موقع رسیدن به محلّ کارش ، صبح زود و بدون خوردن صبحانه ، از خانه خارج شود ، امروز با خیال راحت و بدون اضطراب و البتّه با کمی بحث و دلخوری با خانمش صبحانه اش را کنار خانواده اش صرف می کند . و پس از کمی استراحت و کشیدن سه چهارعدد سیگار که منجر به آلوده کردن هوای فرحناک اطاقش هم شده است ، به فکر فرو می رود که روز تعطیلش را کجا برود و چگونه بگذراند تا به حساب خودش بیشترین بهره را از آن برده باشد . که درنتیجه صبح شنبه سرحال و با آمادگی ی بیشتری از روزهای قبل سر کارش حاضر شود .
در این فکر است که ناگهان زنگ در حیاط به صدا در می آید ، هیجان زده از جا بلند شده به طرف در می رود .
پس از باز کردن در ، ناخوداگاه چشمش به دوست قدیمی و بسیار صمیمی اش کاظم آقا می افتد و پس از سلام و احوالپرسی ی گرم و صمیمانه ای با او دست داده و مشتاقانه با هم روبوسی می کنند .
سپس با خوشحالی غیر قابل وصفی به مهمان عزیزش خوشامد می گوید و وی را به طرف اتاق پذیرایی که دارای ابعاد سه در پنج متر با دوعدد فرش کوچک ماشینی فرش شده و چهار عدد متکّا روی پتوهای پهن شده کنار اطاق نیز در حال تکیه به دیوار خودنمایی می کنند ، راهنمایی می کند. که او هم طبق روال همیشه بدون تعارف و رودربایستی با گفتن یا... وارد اتاق پذیرایی می شود.
اصغرآقا که از دیدن کاظم آقا از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد ، او را به نشستن در قسمت بالای اتاق و تکّیه دادن به متکّا دعوت می کند و او هم چون خانه ی اصغرآقا را بعد از خانه ی خودش و خانه ی پدرش ، بهترین خانه ، و در حقیقت خانه ی سوّمش می داند ، بدون تعارف همانجایی که به وی گفته می شود، می نشیند .
اصغرآقا نیز چون طبق قرار و مداری که سالهاست با کاظم آقا دارند ، و سیگار را بهترین مورد پذیرایی برای یکدیگر می دانند ، برای آماده کردن سیگار و زیرسیگاری شروع به جستجو در گوشه و کنار اتاق می کند .و با اینکه آنها را چند دقیقه پیش خودش در جایی قرار داده است ،چون از شدّت خوشحالی دست و پایش را گم کرده و با هواس پرتی موفّق به پیدا کردنشان نمی شود ، ناچار با صدای بلند و تحکّم آمیزی از همسرش زری خانم که در اتاق دیگری مشغول خیّاطی است ، می خواهد که آنها را برایش پیدا کند .
همسر اصغرآقا هم که متوجّه ورود کاظم آقا شده است ، با این احساس که به زودی اتاقشان پر از دود و دم خواهد شد ، با قیافه ای گرفته و ناراحت ، وارد اتاق پذیرایی می شود و پس از یک سلام آهسته و بدون خوشامدگویی ، سیگار و زیر سیگاری را پیدا کرده ، جلویشان می گذارد .
کاظم آقا با چهره ای خندان از زری خانم تشکّر می کند .
ولی زری خانم با چهره ای اخم آلود و غرغرکنان در حالی که با خود می گوید : باز بساط دود و دم برقرار شد ، خانه ی خراب شده ی ما باید همیشه پردود و سیاه باشه ،
از اطاق خارج می شود .
کاظم آقا که از حرفهای زری خانم ناراحت شده است ، ابتدا از برداشتن سیگار خود داری می کند .
اصغرآقا با این که از شنیدن غرغرهای همسرش ناراحت و سرخ و سفید شده است ، ولی ظاهراً به روی خودش نمی آورد و با لحنی ملایم و چهره ای متبسّم با خونسردی خطاب به دوستش می گوید : اون عادت داره از این حرفا بزنه ، ولی منظور خاصّی نداره . تازه اگه هم منظوری داشته باشه ، به اون چه ربطی داره که به سیگار کشیدن ما دخالت کٌنه . اون که درک نمیکنه سیگار کشیدن مخصوصاً کنار دوستان خوب و صمیمی چه لذّتی داره .
.و نیز پس از مکثی کوتاه با قیافه ای حق بجانب به حرفهایش ادامه داده ، می گوید : به عقیده ی من هر کسی که سیگار نکشه ،از دنیا هیچ چی نفهمیده .چون سیگار بهترین سرگرمی یه که در هر لحظه و در هر جایی میتونه خلاء اوقات فراغت انسان رو پرکٌنه .
سپس با اصرار زیاد کاظم آقا را وادار می کند که سیگاری بردارد و بکشد .
کاظم آقا هم پس از کمی ناز و تعارف ، سیگاری برداشته و در حالی که مشغول کشیدن آن شده است ، متفکّرانه آهی می کشد . و سپس دستش را روی شانه ی اصغرآقا گذاشته ، خطاب به وی می گوید :اصغر ، تو در کشیدن سیگار و تعریف این مادّه ی پرضرر و بی خاصیّت از من هم جلو زده ای و دو آتشه تر شده ای . بابا سیگار این قدر هم که تو میگی آش دهن سوزی نیست. با این که بعضی وقتا به ما سیگاری ها خوب میچسبه و مزه میده ،امّا در مجموع چیز خوبی نیست . من که تصمیم گرفته ام کم کم کنار بذارمش .
مخصوصاً الآن که مریض هم شده ام و بعضی وقتها احساس می کنم گلوم میسوزه و سر معده ام خیلی درد می کنه و تیر می کشه.
می ترسم این سیگار کشیدن ها آخر کار دستم بده.
بعضی وقت ها با خودم میگم ، مگه گلوی من دودکش بخاری یه که هر روز این همه دود داخلش می فرستم . ولی متأسّفانه هر وقت تصمیم می گیرم این لعنتی رو ترک کنم ،تا چشمم به قیافش می افته ، مخصوصا وقتی می بینم کسی اونو با تفنّن و لذّت می کشه ،هوسم می کنه و فوراً یک نخ سیگار دود می کنم ،و تا تمومش نکنم اعصابم آروم نمی گیره .
اصغرآقا در تکمیل حرفهای کاظم آقا می گوید : اصلاً نمی دونم چه سرّی یه که آدم از هر جا که دقدلی داره ، دلش می خواد سر سیگار خالی کٌنه . مثل اینکه این سیگار سپر همه ی بلاهای زندگی یه . به عقیده ی من این یک نعمتی یه که خیلی از مردم قدرشو نمی دونن .
همسر اصغرآقا که حرفهای دلگرم کننده ی کاظم آقا را می شنود با شنیدن حرفهای غیر منطقی شوهرش طاقتش طاق می شود و سعی می کند ی جوری خودش را قاطی کند و حرف دلش را بزند .
لذا به بهانه ی پذیرایی از کاظم آقا ، سینی ی کوچکی را بر می دارد و در آن دو استکان چای پر رنگ و یک قندان کوچک استیل پر از قند گذاشته ، به اطاق پذیرایی می آورد و جلویشان می گذارد .
او ابتدا خطاب به شوهرش می گوید : اصغر آقا این قدر اشتباه نکن . تو با سیگار کشیدن در حقیقت دقدلی تو سر خودت در می یاری ، نه سر سیگار . چون با این کارت فقط به جون و مال خودت ضرر می زنی .
سپس خطاب به کاظم آقا نیز می گوید :کاظم آقا شما رو بخدا سیگار رو ترک کنین ، چون هیچ فایده ای براتون نداره .خلاصه از ما گفتن و از شما نشنیدن . باشه که روزی پشیمون بشین .
اصغرآقا که از حرفهای خانمش ناراحت شده و به غرورش بر خورده است ، در حالی که چپ چپ به او نگاه می کند ، پرخاش کنان می گوید : هنوز که خیلی ناراحت نشده ام و بهت هیچ چی نگفته ام ، ساکت باش و برو دنبال کار خودت .
ولی کاظم آقا به عنوان تشکّر به زری خانم می گوید : دست شما درد نکنه که به خاطر چای منو شرمنده کردین .
زری خانم هم با گفتن : اختیار دارید من کاری نکردم -
در حالی که از حرفهای شوهرش دلخور شده به اتاق دیگر برمی گردد .
پس از این جریان کاظم آقا به اصغرآقا می گوید : همسرت راست میگه .اگه ما اراده نداریم سیگار رو ترک کنیم ، دلیل نمیشه که بگیم چیزی خوبی یه .
اصغرآقا حیرت زده با چهره ای بر افروخته به دوستش می گوید : کاظم آقا این جور حرف زدن یعنی چی ؟ مگه خودت برای من یکسره از سیگار تعریف نمی کردی ؟ مگه تو نمی گفتی سیگار از دو قسمت جواهر
احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست) |