ای فا.طمه....... ای دختر پاک پیمبر ای بهر او در مهربانی مثل مادر
ای بانوی والا که در شـأنت توان گفت خیــرالنســاء العالمـیـن، زهـرای اطهر
ای فـا......... ای چـلـچـراغ آفرینـش بهـر هـدایت بهـر مخـلوقـات دیـگر
ای هم غـم پیـغمبـر و هم مـحنـت وی ای همسر و هم درد و هم فریاد حیدر
زن بـودی و مـردانـه کـردی زنـدگانی در قـحـطـی مـرد و میــان مـردم شر
کـو مـادری کوشـای دانا بهـر فرزند؟ مثل تو خـوب و مهربان و مهـر پرور
کو در جهان همسر که با غمهای بسیار دم برنیارد از غمــی در پیـش شـوهر
هرچنـد خـوبـان در قیـامت شافـعـاننـد اما تـو باشی بهتـرین شافـع به محـشر
روزی که حـق منّت گـذارد در تجـلی الحق جهان را جلوه ات سازد مسخر
جزتو که را ناموس خود خوانده است الّاه ولّاه هرگز هیچــکس را ای همافر
در قرب بر درگاه حق هرگز کسی نیست بـاتـو الا ای جــلـوه گاه حـق بـرابر
شأن تـو را غیــر از پـدر هـم نیز شـوهـر کی هست از بهر کسی هر گز میسر
با اینهمه ، ظلمی که در حـق تـو کردند حتـی بیـانـش نیـز باشــد شـرم آور
بر صورتت سیلی زدند و غصب کردند حقـت فـدک را با خیـانت بر پیمبر
هرچنـد گویی «آبیا»در شـأن زهـرا کم باشد امـا ازخموشی هست بهتر
شعله های خشم
دارم آتش می سرایم شعله ها پس پر بگیرید
عقده های سینه تنگ مرا بر سر بگیرید
شعله های سر به طغیان درون پر خروشم
آتش خشم مرا بر هرچه شوم و شر بگیرید
در کمین هرچه بدمستی و نامردی و پستی
در تمام صحنه های زندگی سنگر بگیرید
هرکجا تر می شود سد ره سوزاندن خشک
با خروش آنجا درآیید و به خشک و تر بگیرید
بهر تأثیری به دلهای لطیف و مهر پرور یکسر از جام بلورین هنر ساغر بگیرید
هرزه های دامن فرهنگ را نابود سازید
بر لوای ضدّ فرهنگی خروشانتر بگیرید
تندرآسا نا شکیبا سیل واری کوه پیما در مسیر خویش هر ناباب را در بر بگیرید
بانگهای بادهای معده های پر هوس را چون صدای غارعار و وق وق و عرعر بگیرید
کوهها همراه اقیانوسها و هرچه دریا
چون دلم آشفته گردید و ز سوزم دربگیرید
ذهنهای رهنمای فاسدان هرزه برلب از خروش عقل پر دردم کمی باور بگیرید
گردهای ناشی از طوفان دلهای هوایی
زیر پای شعله هایم جا به خاکستر بگیرید
گر ز «آبی» دوستان خواهید پندی یادگاری
شعله های سرخ جانش را به قاب زر بگیرید
از لاک خویش درآ
از لاک خویش در آ ، از خانه تا گذر آ بی کبر و ناز و اکراه ای خود ستای خودخواه
تا بنگری چه حالیست بر ساکنان دنیا
همچون بزرگ مردان همت بلند گردان باشد که در بزرگی از یک مقام کوتاه
روح تو اوج گیرد در آسمان دنیا
از خویشتن رها شو با خلق با وفا شو با دردش آشنا شو چون خادمان آگاه
کز چیست ناله های پیر و جوان دنیا
تکیه مکن به اجداد یا باستان آباد تا خلق را نمایی در انتخاب گمراه
بنمای خود چه داری بهر دکان دنیا
تنها مرو به راهی دنبال سر پناهی بلکه ز روی رغبت نه با غرور و اکراه
رو کن به سوی وحدت با کاروان دنیا
از عدل و مهر دم زن نه از غرور و من من
گر زاتفاق خوبی گشتی بلند در جاه
تا سرفراز گردی در امتحان دنیا
گر من تو و تو من شد دل کی اسیر تن شد تا حمله یا کنی مکر مانند گرگ و روباه
برخلق ، چون شوی تو خدمت رسان دنیا
گر تو تو گشتی و من گشتم اسیر یک تن باید که بود شاهد با دردهای جانکاه
هر روزی آتش افتد بر جسم و جان دنیا
باشی اگر تو خوشخور از هرچه شد شکم پر
چون لاشه خور ز لاشه یا خر ز یونجه و کاه
کی می کنی تو دیگر حس فغان دنیا
راحت مباش یک دم از جوش وغصه غم
بینی چو ینه ای را درگیر عقده وآه
از درد و رنجو ماتم در هر مکان دنیا
از هر کجاکه هستی گر پاک و حق پرستی
از گود خویش دل کن رو کن به ماه از چاه
هر لهجه که داری شو همزبان دنیا
«آبی» مزن تو هم دم از اخلمد که آنهم چون هر کجای دیگر از فیض لطف ال ه
سکّوی یک پرش بود بر بی کران دنیا
چه می بینم نمیـدانم بخوابم یا که بیـداری ازین طغیـان طوفـان کرده در دنیا به پرباری
ازیـن طـوفان ویرانسـاز کاخ رهبــرانی که ز بهـر غربیـان بودند چتون اسبـان افسـاری
ازین شورآفرینی هـای مردان پر از غـیرت به ضد دیوهای زشت خوی سخت سرباری
مسلمانان کوچک گشته در دنیای طاغوتی هـوای سـروری دارند در سـر در سـزاواری
جـوانانی کـه باتشـدیـد استبـداد مـزدوران خروشانی شدند ازخشـم با انگیزه سرشاری
که ایشان بی مهابا در ستیزی سخت مردانه زده دل را به دریـایند بی باک ز گـرفتاری
ز مشـت محـکم تکبیـرهای بی مهـاباشـان جفاکاران خـودکامه نگون گشتند با زاری
زتونس شد فراری بن علی ودر پی اش درمصر مبـارک نیز مخفی شد به شرم الشیخ با خواری
به لیبـی گشته قـذّافی ذلیل قهـرمـانانش که می جوینـد بی پروا ازآن خـودکامـه بیزاری
زبس دروحشت افتاده است از شور جوانانش برآنها حمـله ور گشته است مثل گرگ با هاری
جنایتهای او اینک به لیبی گشته یادآور ز جولانهای چنگیزی و تیموری و تاتاری
یمن هم گشته جولانگاه مردان و زنانیکه پر از غیضند از فسق و جنایتهای درباری
شده بحرین هم میدان جولان جوانانی که بیـزارنـد از شـاه و طفیلیهای پـرواری
شده شاه سعودی هم زترس خلق مظلومش شتابان دست بر دامان اصلاحات اجباری
وداده قول تغییرات جزِأی هم به قانونش ز ترس انقـلاب مـلتـش از روی ناچـاری
به اسراییل افتاده است رعشه در همه اعضا وخودرا می خورد پیوسته در جریان بیماری
دگر در خواب بیند دوره شوم مبارک را که با نخوت بر او میکرد اربابی و سالاری
نه دیگر بن علی را بنگرد نه روی تونس را مگر در خواب سنگینی و با آشفته پنداری
ز سقط مهره های غرب از دامان کشورها زده بر مغز حاکم های غرب آشفته پنداری
ز سوتی کز سر مبهوت آمریکا زده بر لب به هذیان گویی افتاده است دربحران تبداری
که می بیند هدرگشته است محصول جنایاتش پس از بسیار بدمستی و بد کاری و غدداری
گمان دارم بزودی انقلاباتی دگر همچون شـود برپا به شرق و غرب بر ضدّ ستمکاری
ز آتشهای پنهانی که باشد زیر خاکستر جهان پر شعله خواهد شد برای غرب آزاری
که سیصدسال دنیا را به نیرنگ و جفاکرده گرفتار هزاران درد و خفّتهای تکراری
دگر بگسیخت زنجیرش زدست و پای ملّتها اگر چه نیست در ذاتش ز حیله دست برداری
چو کم کم سلطه مغرب شود کوتاه از مشرق سرانشان نیز می گردند با خود در کلنجاری
وبعد از مدّتی دنیا شود درگیر آشوبی ز بی برنامه گی و پوچی وبیهوده انگاری
و گردد آنچنان آلوده نیرنگ و بیدادی که تنها از امام عصر باید خواستن یاری
و بردرگاه حق آنگاه گردد از همه خوبان تمام دستها بالا و اشک از دیدگان جاری
که برسان ای خدا مشکل گشای خلق عالم را که جز او کس نخواهد کرد رفع این گرفتاری
وآبی با دلی امیدوار و دیده ای حیران بود این بیت را با ضم ضمه با خویشتن گویان:
چه می بینم نمی دانم بخوابم یا که بیداری
ازین طغیان طوفان کرده در دنیا به پر باری
سروده احمد ابراهیم زاده (آبی)
ای عروسک نمای بی عفت، با لباسی که چسب بر تن توست
پیش مردان چه آبروریزان ، شینه و خیک و بان و باشن توست
زشتی ظاهر شرر بارت ، با غروری که نیز می ورزی
جای شک نیست بر بسی زشتی ، لجن آلوده نیز دامن توست
تو زنی یا که نه نه نه نه نه ، بلکه یک جنس ماده ی دیگر
که فقط نام نیک انسانی ، مایه افتخار و من من توست
با سر و ریخت نا بهنجاری ، که به بازار و کوچه ها داری
دیدگان گر گناه بنمایند ، لا اقل نصف آن به گردن توست
دل مکن خوش به قصر خویش امروز ، با تمام وسایل زیبا
حال فردای خویشتن را بین ، دوزخی شعله سار مسکن توست
آنچنانکه گذشت تا حالت ، گذرد روزگار تا بینی
گلخنی باشدت جهان دگر ، گر کنون این جهان چو گلشن توست
وای بر حال و روزگارت ای ، غرق در منجلاب خواهشها
که بسی غافلی ز راه خدا ، کشور دین حق چو میهن توست
آیه های حجاب قرآن آب ، می کند هر دل لطیفی را
در شگفتم چفدر بی تاثیر ، در دل سخت تر ز آهن توست
خنده های پر از تمسخر را هرچه خواهی کنون نثارم کن
دیده من ولی زغم گریان ، بر زمان فغان و شیون توست
من که حیرت نمی کنم هرگز ، با گناه هزارها چون تو
گر که از غیب منفجر گردد ، شهر شیطانیان که معدن توست
بس که بدبخت و فاسد و پستی ، در میان خرابه های نفس
آنچه گفتم در این حکایت تلخ ، خوشه ای از کنار خرمن توست
وای بر کودکی که می آری تو به این بی نوایی و خواری
وای براو که طفل بیچاره ، خوار فرهنگ فتنه و فن توست
لیکن از هر کجا که برگردی ، لطف ایزد تو را شود شامل
مهر زهرا اگر به دل داری ، در ته چاه یأس روزن توست
در سرت گر هوای توبه نیست ، پس همیشه براه نفس اینسان
کرم و رنگ و عطر و ادکلنت ، مثل بنزین و آب و روغن توست
به چه می نازی و بخود مغرور ، می زنی در مسیر خویش قدم
که سرانجام چون سر افکنده ، شکم خاک گور مدفن توست
زانکه هم دین ودانش و هم عرف ، بر خلاف ره تو می گویند
واژه ی مد که برلبت جاریست ، سوژه ی حیله ی معین توست
ای که عنوان شوهری بهرش ، می کشی شاد و ابلهانه یدک
در شگفتم ز غرتت ای پست ، که چنین زشتکاره ای زن توست
با هوایی که در بسی دلها ، بود آبی به جوّ آلوده
حرف بیهوده می زنی زیرا ، سنگ سختی درون هاون توست
«آبیا» عیب خویش را همچون ، بنگر و خویش را نصیحت کن
و مپندار سنگر فرهنگ ، بهر حفظ از گناه مأمن توست
احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست) |