1- شتری کوهانش را سوهان می کرد کسی به او گفت این چه 1
کاریست که می کنی ؟ شتر گفت می خواهم اسب شوم. او
گفت بیچاره داری خر می شوی .شتر فوراً از سوهان کشیدن
دست برداشت ولی از ترس تا آخر عمرش به آیینه نگاه نکرد.
2- می گویند در بیابان استخوان شکسته هم غنیمت است ،ولی باید این مطلب به گوش سگها نرسد.
3- هرچه گرسنه تر باشی از دنیا سیرتر میشی .
4- از شدت نیاز چنان اشک ریخت که زیر پایش خیس شد ولی بجای
اینکه کمکش کنند به او تهمت زدند.
5- نانوایی که نان را به نرخ روز می فروخت مورد اعتراض قرار گرفت ، چون شب شده بود.
6- دل شیر می خواهد که با دم شیر بازی کند ولی اگر دل شیر نبود می شود با دم خروس بازی کرد به شرط اینکه از منقارش نترسید.
7- تا موش ماررا دید از ترس مو در بدنش سیخ شد مار فکر کرد او خار پشت است از ترس فرار کرد .
8- پیام روزهای سیاه سیگاری شبهای تباه بیماری است.
9- عاقلی به دیوانه ای گفت چرا پرت وپلا می گویی ؟ دیوانه گفت مگر دیوانه ام که از زبانم استفاده نکنم.
10- مواظب باش گفتار زیبا یی رفتار زشتی را در نظرت مخفی نکند .
11- اگر خودت را خیلی سفت ومحکم بگیری دست وپایت بهم می پیچد و زمین می خوری وهیچکس هم بدادت نمی رسد.
12- توجه ! توجه! هواپیما در ارتفاع دوازده هزار پایی دچار حادثه شده است پس خونسردی خود راحفظ کنید و کمر بند ها را شجاعانه باز کنید تا راحتتر به آسمان پرواز کند.
چه پستند توهین کنندگان به شریفترین پدیده ی خلقت
چه پستند جانوران دو پای انسان نمایی که مغزهای منجمدشان را چون حیوانات بی درک و شعور و از انسانیت و وجدان به دور با کمال غرور در کلّه ای تهی از کارایی مفید بر فراز لاشه ای رشد یافته با هرچه حرام و معده ای پر شده از آخورهای حاوی ی هرچه که از هرجا رسد و قابل خوردن و هضم شدن باشد بدون کمترین پرهیزی از هر نظر حمل می کنند و با هیکل بی خاصیت و پر ضررشان هیچ ثمری جز سربار بودن برای جامعه را ندارند. آری آنها که تنها زنده بودن و خوردن و خوابیدن و سرگرم شدن با هرآلودگی و فساد را تمام فکر و ذکر و همّ و غم خود قرار داده اند و دیگر هیچ چیز را چون نمی فهمند قبول ندارند و کمترین درکی را از معنویات و عقل و منطق و انصاف و محبت و مروت نمی توانند داشته باشند باید گفت حق دارند نتوانند فکرشان را در مسایلی غیر از شهوات به کار اندازند و برای افرادی که بالاتر از درکشان مطلبی را عنوان می کنند ارزشی قایل شوند . آنها که فقط به خاطر لذّت زیر دندان حاضرند هر جانوری حتی خوک کثیف و آلوده تر از تمام حیوانات را بدرند و بخورند و مانند خوک از هر آلودگی ی جسم و روح پرهیزی ندشته باشند و فخ فخ کنان دور خود بچرخند و از تماشای همراهی ی ناموسشان با دیگران کمترین اخمی به صورت راه ندهند و همیشه با زباله هایشان زندگی کنند مگر می توانند گردن کلفت خوکی ی خود را کمی به اطراف و اکناف به چرخانند و واقعیتی را غیر از لاشه ی خپل و پاهای همیشه در گل خود بنگرند و صدایی غیر از فخ فخ همنوعان خود را بشنوند. جز اینکه مثل خوکهایشان همیشه سرشسان را پایین انداخته همه چیز را پوزمالی و لجن مالی و تا حد نفس تنگی به دهان و سپس به معده ی آلوده ی خود بکشند .
آنها اگر به کلیسا هم قدم می گذارند نه برای خدا و نه برای حضرت عیسی است . چون آنها از خدا و عیسی غیر از نام و اینکه می شود در زیر سایه آنها همه چیز را به آتش کشید چیز دیگری نمی فهمند .آنها اگر به کلیسا هم وابستگی نشان دهند و سنگش را به سینه ی از حسرت تنگشان بزنند برای اینست که بتوانند ننگشان را با رنگ کلیسا پوشش دهند و در سنگری روحانی بهتر اعمال شیطانی را پیاده کنند . اگرچه در گفتارشان گاهی اسمی هم از مسیحیت و خدا می آید ولی کردارشان نشان می دهد که پندارشان چیز دیگری است یعنی برعکس گفتارشان است. آنها اگر برای روحانیت و معنویت کمترین ارزشی قایل بودند و مقام شامخ عیسی ابن مریم علیه السلام را درک می کردند و می توانستد کمترین بهره ای را از سفارشات و فرمایشات آن حضرت ببرند اولاً نه تنها در ستمها ، حقارت ها و توهینهایی را که تا کنون به امت آن پیغمبر در فلسطین و لبنان و جاهای دیگر شده است دست نمی داشتند که اگر از طرف افراد دیگری هم می شد تحمل نمی کردند . و ثانیا ً به کسی که بالاترین مقام را برای حضرت عیسی قایل شده و برخلاف مسیحیان و حتی کشیشهایشان که او را کشته شده و ازبین رفته می پندارند زنده و مقرب درگاه خدا به حساب می آورد چنین ستمها و توهینهایی را روا نمی داشتند .
آری پیغمبر اسلام حضرت عیسی را پیغمبر بزرگ خدا و زنده و مقرب درگاه او و ذخیره ای برای روز قیام همراه حضرت صاحب الزمان می د اند .او برای تمام پیغمبرا ن خدا از آدم و نوح گرفته تا ابراهیم و موسی و عیسی مقام والایی قایل است و کتاب آسمانی اش قرآن شاهدی زنده براین مدعاست و پیام خود را نیز مکمل پیامهای ایشان می داند .
پس با چه دلیل و منطق و وجدانی یک مسیحی ی مؤمن باید به خود بقبولاند که بتواند به پیغمبری که بالاترین مقام و احترام را برای پیغمبر او قایل شده است توهین کند.
یک مسیحی ی با ایمان و وجدان هرگز نمی تواند به کسی توهین کند که با مژده ی رحمت بی کران رسالتش را آغاز کرده است و شروع هر اقدامش با بسم الّاه الرحمن الرحیم یعنی توسل به خدای بخشنده ی مهربان می باشد.
به کسی توهین کند که دلسوز تمام انسانهای روی زمین بوده است و شرط برتری را تنها تقوا و انجام اعمال نیکو دانسته است نه نژاد و رنگ و زبان و قومیت و هر ادعای دیگر .
به کسی توهین کند که کودکان را فرشتگان معصومی می دانست که می توانند با تربیت صحیح به انسانهای وارسته ای تبدیل شوند و با آنها بازی می کرد .
به کسی توهین کند که در هنگام مرگ تا از خدا ضمانت امتش را نگرفت راحت جان نداد.
به کسی توهین کند که در پیش قدم شدن در سلام کردن به کوچک و بزرگ گوی سبقت را از همگان ربوده بود.
به کسی توهین کند که وقتی در مجلسی می نشست نه از نظر جای نشستن و نه از نظر وضع لباس و نه از طرز نشستن کسی نمی توانست او را از بقیه تشخیص دهد .
به کسی توهین کند که پس از بیماری فرد یهودی که در هنگام سلامتی روی سرش خاکستر می ریخت به عیادتش می رود و او را مورد تفقد قرار می دهد .
به کسی توهین کند که بالاترین رسالتش را پیاده کردن خلق نیکو دانسته است .
به کسی تو هین کند که تمام سرمایه ی فراوان همسرش را صرف راه خدا و رفع حاجت نیازمندان نمود .
به کسی توهین کند که در اندک مدتی دربین افراد بی سواد و بی فرهنگ و متفرق چنان فرهنگ و وحدتی برقرار نمود که چشم جهانیان را خیره کرد و اگر پس از وی به همان نحو ادامه می یافت دنیا به بهشت تبدیل شده بود و دیگر ابلهانی فاسد مثل توهین کنندگان موجود جایی در جهان نداشتند .
به کسی توهین کند که زن را از قعر ذلت به اوج عزت رساند .
آری آنها که به چنین انسان با عظمتی توهین کنند نه تنها مسیحی نیستند که کمترین بویی از انسانییت و وجدان و شرف نبرده اند .پس وای بر مسمانان و مسیحیانی که سهل انگارانه از این پدیده شوم بگذرند.
آری با توهین به بزرگترین افراداست که پستترین افراد شناخته می شوند . این فرمول طبیعت است که باید اینگونه جوابش پیدا و بین همگان رسوا شود .
1- پرهیز از زورگویی
مسلمانا به حیوان هم مگو زور
نه بر مرغ و نه بر گربه نه بر مور
مزاحم گر نباشند از برایت
مکن شان بر فرار از خانه مجبور
که انسان شریف و پاک طینت
به آزردن نگردد شاد و مسرور
2- عمربیهوده
وای ازین عمر که هر دم پی کاری شد صرف
یا به شوقی وبه شوری و شعاری شد صرف
گاه در رفع غم و فتنه ی دشمن ،گاهی
در خریداری ی نازی ز نگاری شد صرف
گاه در کوشش بی وقفه و بی حاصل ، گاه
در پی فالی و بردی به قماری شد صرف
3-رفع حاجت
تق تق تتق تتق در را کنید باز
ای صاحبان ناز بر صاحب نیاز
شاید که حاجتی دارد بنزدتان
کز بهر او شوید غمخوار و چاره ساز
شاید که آب سرد باشد نیاز وی
کاینسان به در زند با جان پر گداز
4-سه بیتی سه قافیه ای
از ریا حذر کردن از امور ایمانست
وز جفا حذر کردن از حضور وجدانست
هرشبی و هر روزی در غم و سرور ای دل
در خدا نظر کردن از شعور انسانست
آنچه می شود باعث تا توانی ای «آبی»
با بلا بسر کردن شوق و شور جانانست
5- درنتایج یک جشنواره
به هذیان شعر می گویند و بر شعر ، چه تهمتها که می بندند آهای
به هذیان خنده باید کرد و اینان ، به ریش شعر می خندند ای وای
نه تنها از هنر محروم هستند ، ز وجدان هم تو گویی بی نصیبند
که شعر خوب را مانند هذیان ، که بپسندند نپسندند ای وای
ز طرز انتخاب مزحک خویش ، برای شعرهای جشنواره
گمانم گور ننگ خویشتن را ، در اقلیم هنر کندند آهای
سروده احمد ابراهیم زاده مشهدی(آبی)
تصنیف درسوگ شهادت امام صادق (ع)
ضمن عرض تسلیت سالگرد شهادت جانگداز امام ششم شیعیان و راهنمای
علمی و مذهبی خوبان جهان تقدیم می گردد.
حضرت جعفر صادق علیه السلام
دلا بشو خون ، که غم شد افزون ،که نور قلب و، سرور جان رفت
که نور مطلق ، ولیّ برحق ،امام صادق هم از جهان رفت
جهان بهم ریز، زمین تو هم نیز ، شو آتش افشان ، چو قلب سوزان
که آتش غم ، بجـان آدم ، فتاد و دودش ، به آسمـان رفت
زآه وسوزی ، که در دلش بود ، زسمّ مهلک ، که قاتلش بود
زبس که یکسر ،قدم زد وپر، بسوی جنّت ، چه پرزنان رفت
فروغ علمش ، چراغ جان بود ، و کوه حلمش ، زحق نشان بود
زحق نشان بود ، که شاد وخوشنود ،به جانب وی ،سبک روان رفت
همه کلامش ، کلام حق بود ، همه قیامش ، قیام حق بود
که با دلی شاد ، واز غم آزاد ، بسوی فردو،س جاودان رفت
روایت دین ، چه جاری از اوست ،عنایت علم ، چه ساری از اوست
به علم و حلمش،بحق توان کرد ، نه فردی از خلق ، که کهکشان رفت
نه کهکشان بود ، که آسمان بود ، و آسمانی ، که بی کران بود
زلا مکانی ، چه خوش نشانی ، بسوی خلّا،ق لامکان رفت
چه نازنین بود ، چه بی قرین بود ، که نور علم و ، چراغ دین بود
چه داغمان کرد ، ز ماتم و درد ، که آن امام ، خدا نشان رفت
چه زجرها دید ، ز دشمن خویش ، وداشت در فکر ، همیشه تشویش
ازین جهت داد ، تقیّه را یاد ، که بس ستمها ، به شیعیان رفت
زبس که« آبی» ، زداغ وی سوخت ، چراغ طبعش ، چنان بر افروخت
که هر چه طاقت ، به جان وی بود ، بگشت نابود ، و از میان رفت
احمد ابراهیم زاده مشهدی (آبی)
گر دلم را پُر نمی کرد آتشی ،سینه ام را سُر نمی کرد آهها
تا ز اندوه خروشانم چنین ،رعشه افتد بر تن خود خود خواهها
تا چو شیر از عمق جانم نعره ای،بهر محو زوزه ها سر می دهم
بهر من خطّ و نشانی می کشند ، گرگها ، کفتارها ، روباهها
تا صعودی می کنم سوداکنان ، بر فراز قلّه های پر امید
بندهای جادویی را می زنند ، سخت در پایم نظرکوتاهها
فرصتی کو تا که جولانی دهم ؟، در فضاهای هنرهای شگرف
بس که طردم می کنند از صحنه ها ، دایمآً چسبیدگان بر جاهها
آه آتش می زند بر جان من ، مدعی با شعله های من منش
کادّعای راهداری می کند ، خود سر گم گشته در بیراهها
بی هنرهایی که در پشت هنر، سنگری از سنگ برپا کرده اند
هر یکی بر تخت زرین هنر، گشته اند از کبر خودخوان شاهها
من که باشم در رعیت مسلکی ،بهر ابراز وجود شاعری
نیست چون زیبنده ی آزادگی ،خم شدن پستانه بر درگاهها
داغ سنگینیست بر قلبم خدا ، در میان بیشه زار های و هو
خودنماییها که بهرم می کنند، پوستهای پر شده با کاهها
گر چو مولایم علی از بی کسی ، بهر فریاد و فغان و اشک آه
سرکنم هردم به چاهی از غمی ، پرشوند از اشک و آهم چاهها
«آبی ام» چون شعله های ناب ناب ،عاری از هر دود حسرت در دماغ
عادتم دادند بر بی مصرفی ، عرضه های بنجل بنگاهها
احمد ابراهیم زاده مشهدی (آبی)
احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست) |