سیـگاریان بیدار ، ارزش دهیـد جـان را
چون دشمن است سیگار، دور افکنید آن را
با سرفه های جاری ،از دود سینه سوزش
غمـگیـنشـان مخـواهیـد ، افراد خانمـان را
هم جان خویشتن را،بهرش تلف مسـازید
هم در رهــش مبـازید ، اوقات بس گران را
حیفـست سینه تان را ،پردودکردن و نیز
مجـرای آن نمـودن ، بینی و هم دهان را
ای عامـلان تـوزیع ، هر جـا که مستقرّیـد
محض خـدا ببندید ، هم دکّه هم دکان را
باسود بی کرانش ،چون بر زیان خلقست
صرف نظـر نماییـد ، این سـود پرزیان را
کایـن دیـو زشت سـیرت ، هرجـا کـه روی بیند
معتــاد خـویـش ســازد ، هـم پیر و هم جـوان را
«آبی »که سینه اش ر ،پرکرده سوزسیگار
این گونه پر نموده است فریادش آسمان را
سود سیگار
جز پشیمانی نباشد سود دود
گرچه باشـد ابتـدا رو در صعود
هرچـه هم بالا رود او عاقبت
باز در روی زمیـن آیـد فـرود
بر سر هر چیز هم ریزد شود
هرچه هم روشن بود تار و کبود
مکش سیگار
مکـش سیـگار ، زیرا دود دارد
ضـرر دارد ، نه اینـکه سـود دارد
بود دودش زجنس پولت و نیـز
به جـانت حمـله ای مشهـود دارد
واین عفـریت بهـر هر اسـیری
سـرانجــامـی ملال آلـــود دارد
مبارک باد این عید خجسته
با عرض تبریک سالگرد مبعث رسول گرامی ی اسلام این بزرگترین عید بشریت و زیباترین حادثه ی خلقت در حق مخلوق و بزرگترین افتخار انسان به عنوان تجلّی گاه خالق سبحان که در وجود شریف عزیزترین بندگان او و اشرف مخلوقات عالم محقّق گردید ، ترانه ی شور به بازدیدکندگان گرامی تقدیم می گردد.
ترانه ی شور مبعث
امشب چه جلوه ای ،لطف خدای بر ، خلق زمین نمود
کز نور غار را ، درگاه عشق با ، فوزی مبین نمود
امشب خدا نمود ، بربنده اش عجب ، فرخنده جلوه ای
کاو را زلطف خود ، تاروز حشر بر ، منّت رهین نمود
امشب محمد از ، نور خدا نمود ، روشن زمانه را
موسی اگر چه اش ، پنهان زچشم خلق ، در آستین نمود
پیکی که امشب از ، سوی خدا رسید ، برحضرت رسول
غار حراء را ، باجلوه اش به از ، خلد برین نمود
چل ساله بود وشد ، کاملترین بشر ، درعقل ومعرفت
زین رو خدا به وی ، امر تلاش در ، تبلیغ دین نمود
آری خدا که داشت ، اسرار خویش را ، از دیگران نهان
در این شب عزیز ، اینگونه فاش بر ، فردی امین نمود
مردی که نام او ، باشد محمد و ، از قوم هاشمی است
این نور رانمود ، درک ووجودرا ، با آن عجین نمود
امشب محمد از ، سوی خدای خود ، شد خاتم النبی
کاو را خدا چنین ، در بین انبیاء ، خود دست چین نمود
امر بخوان چنان ، درسینه ی نبی ، تأثیر خوش گذاشت
کاو را به معرفت ، بر درگه خدا ، والاترین نمود
«آبی» چنان شد از ، شوق چنین شبی ، بی تاب و بیقرار
کز شدّت طرب ، طرح ترانه ی ، شوری چنین نمود
تو که زندانی پندار خودی من چه کنم
تو که سرخورده رفتار خودی من چه کنم
تو که در پیله به امید شدن پروانه
بی شدن غمزده ی کار خودی من چه کنم
تو که با باطلی وعاطلی ات پیوسته
جسم بی مصرف و سربار خودی من چه کنم
تو که با مکر کسانی به نماهای فریب
پیرو نفس سزاوار خودی من چه کنم
تو که از عقل گریزان شده در وادی نفس
همدل دشمن مکار خودی من چه کنم
کی زمن خواسته ای راه هنرهای درست
پس چو سرگشته افکار خودی من چه کنم
نه تقی و نه نقی هست مرا مد نظر
هرکه هستی تو که افسار خودی من چه کنم
تو که اینگونه بدون هدف و شور به کف
مست خوش باور اشعار خودی من چه کنم
من که فریاد زنان دم ز حقیقت زده ام
تو که از جهل گرفتار خودی من چه کنم
من که آزادی عقل از قفس دل خواهم
تو اسیر دل تبدار خودی من چه کنم
هرچه من راه نمایم به تو با صدق و دلیل
تو که مأنوس شب تار خودی من چه کنم
من کجا خواسته ام بهر کسی حال بدی
توی بدبخت اگر خوار خودی من چه کنم
گرچه من «آبی» ام و وسعت دید همگان
تو که کورانه کلنجار خودی من چه کنم
حیّ علی الصّلاه
جانان صدا کند، مارا به بارگاه دربارگاه قدس ، بااین همه گناه
بشنو چه دلنشین ، گوید مؤذّنش براعتلای خاق ، از چاه تابه ماه
حیّ علی الفلاح ، حیّ علی الصّلاه
درهای عرش را ، بگشوده اند های باشد خداخودش ، دلجوی ودرگشای
برآنکه بگذرد ، زین امتیاز وای روزش شود سیاه ، عمرش شود تباه
حیّ علی الفلاح ،حیّ علی الصّلاه
بشتاب غافلا، درمحشر حضور بازاهدان شهر ، با اشتیاق وشور
هنگام توبه شد، بر درگه غفور مگذار تا نهد ، شیطان سرت کلاه
حیّ علی الفلاحّ ، حیّ علی الصّلاه
خودرا مکن تباه ، بهر جهان پست چون نیست در جهان ، پیروز بیشکست
ناکام از آن روند ،دلدادگان مست تاریخ هم بود، برگفته ام گواه
حیّ علی الفلاحّ ، حیّ علی الصّلاه
راه نماز را ، همواره پیش گیر بامانعان آن ، درگیر شو چو شیر
ایجاب اگر کند ، درراه آن بمیر گر بهر خلق وخیش خوبی وخیرخواه
حیّ علی الفلاحّ ، حیّ علی الصّلاه
باصدق وبا خشوع ، آن را اقامه کن هم وقت آن به تن ،پاکیزه جامه کن
دل را زبد بری ، بااین ادامه کن نه اینکه مجری اش ، باشی توگاه گاه
حیّ علی الفلاحّ ، حیّ علی الصّلاه
پیغمبر خدا ، آمد برای آن شد حضرت علی ، جانش فدای آن
خون حسین ریخت ، همچون بپای آن پس پشت کن به قهر، برهرچه سدّراه
حیّ علی الفلاحّ ، حیّ علی الصّلاه
جان ودلت شود ، وقت نماز پاک از بهر حق شوی ،مشتاق وسینه جاک
اینگونه گر شوی ، از ابلهان چه باک گر مسخره کنند، با خنده قاه قاه
حیّ علی الفلاحّ ، حیّ علی الصّلاه
بنگر چه با خلوص-، خوبان باصفا رو سوی مسجدند ، مشتاق وبی ریا
تا عاشقی کنند، درخانه ِی خدا زیرا که گشته اند، دلداه ی الاه
حیّ علی الفلاحّ ، حیّ علی الصّلاه
خوانی اگر تماز درمسجد وبه جمع قول خدارسد ،پیوسته ات به سمع
پس دردلت شود، جز زهد قلع وقمع دیگر کجا شوی ، دلبند مال وجاه
حیّ علی الفلاحّ ، حیّ علی الصّلاه
« آبی »به موعظه ، دل را مده زکف وقت نماز را ، اینسان مکن تلف
بشتاب تارسی ، درانتهای صف باشد که از گناه ، گیری دران پناه
حیّ علی الفلاحّ ، حیّ علی الصّلاه
برمنافق خدمتی کردن به خـود بدکردن است
کار او را بر فـراز جـزر خـود مـد کردن است
راه او را صـاف کردن در تـداوم بخشی اش
راه حق را بهرحق جویان پراز سدکردن است
چون منافق نیست قانع بر ستم در هیچ حد
کار او با هر مخـالف رفت و آمد کردن است
در تمـام عمـر ننـگینـش بـه تبـلیــغ دروغ
حرفه اش حق جوی را برحق مرددکردن است
حنجره گر پاره بهردین کنـد درپیش خـلق
در نهـان او را هــوای کار مرتـد کردن است
راه او را گر پذیری هر چه منظـورت بـود
راه حــق را باتبــانی در عمـل رد کردن است
دوستی با او بود چون دشمنی با عقل خود
دشمنی باعرف وبا وجدان و ایزدکردن است
از منافق کار نیکـو خواستـن از ابلهی است
یعنـی آتـش را بـه گل دادن مقیـد کردن است
چوب اورا خوردن و باز ازکنارش ردشدن
اشتهـای خـوردن چـوب مجـدد کردن است
حاصل هربخشش وهرلطف وهرخدمت براو
روی دادن در مرام جرم بی حـد کردن است
مکر او چـون رونق دنیـا بـه نـام دیـن بــود
کاخ شیطان را برای خویش معبد کردن است
کار او درانتـقـام از پیــر علـم و تجـربــه
نو رسیـده خـام را در فکـر ارشـدکردن است
هم به هنگام گزینـش بهـر خیــر جـامـعــه
بـاب را بـا تهـمت نـابـاب وازدکردن است
تا که بنشاند به کرسی پیش خوبان خویش را
کار او هر جعـل را مبنا و مسند کردن است
هر کجا در بحث دین پایش فرو ماند به گل
ادعایـش تکیـه بر عقـل مجـرد کردن است
در همه اعمال در ظاهر صـواب و کارخیـر
نیتش یا خدعه یا کسب درامد کردن است
بین خوبان و بدان بی تکیه بر شایستگی
انتخـابش بر اسـاس زوج و مفرد کردن است
دشـمنی با آل پیغمبــر هم آری «آبیــــا»
درحقیقت جنگ با شخص محمد کردن است
احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست) |