جیر جیر یک جیر جیرکم دیوانه کرد آه
از هستی ام در نیمه شب بیگانه کرد آه
در لاک خود بودم غریبانه پریشان
کاو بی خودم با حالتی مستانه کرد آه
او کرد با من آنچه را شمع شب افروز
با پیکر جان داده ی پروانه کرد آه
او با نوای دلکش و تکراری خویش
هم قصد من هم قصد هر فرزانه کرد آه
درگیر غم بودم که این جیرجیرک مست
ساقی شد و سرشارم از پیمانه کرد آه
هرچند جسمش بود در بیرون جانم
اما نوایش در درونم لانه کرد آه
مجنون صفت فرهاد گونه قهرمانم
در ماجرای شور این افسانه کرد آه
امشب چگونه با چه حالی خوابم آید
از آتشی کاین گونه درمن خانه کرد آه
ورد زبان «آبی» این شد دردل شب
با سینه ای پر شور و باجانی پر از تب
جیر جیر یک جیر جیرکم دیوانه کرد آه
از هستی ام در نیمه شب بیگانه کرد آه
سرود سودای مهتاب تقدیم به امام زمان علیه اسلام
ای صفای تو سودای مهتاب وی کلام تو گلواژه ی ناب
نسبت وصف تو در کتابی کهکشانست و کوچکترین قاب
مهدی استی ونور هدایت هرکسی را کند لطفت ایجاب
در صفاتی که داده خدایت باوی اینگونه هستی هم القاب
بی تو گلشن به جز گلخنی نیست با تو گلشن شود دشت بی آب
زاهد ار افتخارش به مهراب باشد اما تو از بهر مهراب
گر درآیی به گلبانگ توحید کلّ هستی درآید به مضراب
تو جمال جلال خدایی بی تو فردی نگردد خدایاب
معجزات تو حتّی ز عیسی برنیاید به بیداری و خواب
سایه ی لطفی و دست رحمت بر سر دوستداران و اصحاب
درک تو نیست ممکن برای نانجیبان نا اهل و ناباب
کی تواند کند درک شأنت جعفر ادّعادار کذاب
مثل «آبی» همه شیعیانند در فراقت جگر خون و بیتاب
پس بیا و زغم وارهانشان تا نبرّد ز هجرت امانشان
سرود سودای مهتاب تقدیم به آقا امام زمان علیه اسلام
ای صفای تو سودای مهتاب وی کلام تو گلواژه ی ناب
نسبت وصف تو در کتابی کهکشانست و کوچکترین قاب
مهدی استی ونور هدایت هرکسی را کند لطفت ایجاب
در صفاتی که داده خدایت باوی اینگونه هستی هم القاب
بی تو گلشن به جز گلخنی نیست با تو گلشن شود دشت بی آب
زاهد ار افتخارش به مهراب باشد اما تو از بهر مهراب
گر درآیی به گلبانگ توحید کلّ هستی درآید به مضراب
تو جمال جلال خدایی بی تو فردی نگردد خدایاب
معجزات تو حتّی ز عیسی برنیاید به بیداری و خواب
سایه ی لطفی و دست رحمت بر سر دوستداران و اصحاب
زندگی بی تو درماندگان راست تیغ جلّاد و ساتور قصّاب
بی ولایت جهان بر حریصان مثل سیبست و سمّست و سنجاب
درک تو نیست ممکن برای نانجیبان نا اهل و ناباب
کی تواند کند درک شأنت جعفر ادّعادار کذاب
مثل «آبی» همه شیعیانند در فراقت جگر خون و بیتاب
پس بیا و زغم وارهانشان تا نبرّد ز هجرت امانشان
احمد ابراهیم زاده مشهدی (آبی)
درآستانه ی سالگرد میلاد خجسته ی آخرین حجّت خدا صاحب الزمان ،
شریک قرآن ، قاطع برهان و امید منتظران حقیقت جو و عدالت پیشه
مهدی ی موعود (ع)عجل الّاه تعالی فرجه تقدیم می گردد.
دیدگانم خیره خیره بر افق ، بی اختیار
مانده با حالی پریشان و دلی ،بس بی قرار
اشکم از چشمان حیران مانده ،در بهت سکوت
از رخ زردم سرازیر است ، مثل آبشار
آهم از اعماق جان ،حسرت کشان آرزو
درفضا مانند مِه ، دارد خروشی بی حصار
تا که کی ؟ ماه امیدم جلوه گر گردد ز لطف
بهر مشتاقان خود ، در آسمان خورشید وار
گاه با دستان برسر ، خیره بر لولای در
تا بچرخ آیند هر دو ، با امید وصل یار
گاه گاه از پنجره سر می کشم در کوچه ها
تا مگر او یا شبیهش را ببینم در گذار
دل تپان و لرزه بر اندام در شور خروش
با تنی از تب بسوز و ، با رخی از غم نزار
در کدامین راه باید با امید یار رفت
مانده ام حیران و سرگردان هر شهر و دیار
آی ای دریا دلان عرصه ی ایمان وعشق
هـمـّتی بایـد نمـودن با تمـام اقتـدار
رفت باید در پی یاری که وصف صولتش
سینه را قوّت دهد با عزم جزمی استوار
راه را باید به سر طی کرد گر پا خسته شد
جای پا سر را نهاد و رفت با حالی خمار
یا که باید سر به زانوی غم و تنها نشست
خون دل خورد و نمودن گریه های زار زار
تا که شاید جلوه ای از دور یا بوی خوشش
عمر پر درد خزانی را کند بر ما بهار
«آبی» ی آتش بجان از دوری ی صاحب زمان
با نگاهی خونفشان و با دلی امیدوار
روزوشب با خویش گوید با زبان زمزمه :
« آه آه از بی قراری وای وای ازانتظار»
احمد ابراهیم زاده مشهدی (آبی) التماس دعا
من مشق مردی می کنم همواره با باد
با در نرفتـن از مسیـر عقل آزاد
بادی که می آید ز جوّی نکبت آلود
از هر کرانه موذیانه بهر بیداد
بیدادی یش لرزاندن اندام بید است
پس راست قامت بود بایدهمچو شمشاد
من راه خود را می روم بی هیچ پروا
گر آید از سوی اسیران سیل ایراد
بی باک باید بود در سیل حوادث
تا آید از سوی خدا الطاف امداد
آنرا که درسر عقل خوش تشخیص باشد
کی می کند در او اثر افسون صیاد
صیاد عقل است این که باشد در کمینت
مکرش بود بدتر ز تیغ تیز جلّاد
جلّاد اگر جسم تو را بی روح سازد
این می کَند عقل تو را از بیخ و بنیاد
َاز هر طرف بادی سراسیمه وزانست
تا در دل دونی کند وسواسی ایجاد
با نام دین و ضد دین هر کس کند جور
دین را چه تقصیر است در این فتنه آباد
باید که کوهی بود و از پا در نیامد
هرکس که سستی کرد با هر باد افتاد
«آبی» مبادا تا تو هم با این همه باد
از پا درآیی همنوای خیلی افراد
پس تا حضور فسق و ظلم و کبر و تزویر
فریاد کن فریاد کن فریاد فریاد
احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست) |