آشفته
چه آشفته ام چه آشفته ، زغمواژه های ناگفته
در این سینه ی پر از خونم ، چوگلهای سرخ نشکفته
چه آشفته ام چه آشفته ، در اوضاع نابسامانم
ازین طبع بی امان جوشان ، وزین بخت دایماً خفته
یقینم شد از بساط خویش ، من سینه پرغم دلریش
که در بزم روزگارستم ، طفیلی ی ناپذیرفته
من ندانم چه کنم
من ندانم چه کنم این همه غمهای درون را
تا ز مردن برهانم دل یک پارچه خون را
نه کسی همدل و دردست دراین کوی قساوت
نه رهی بهر رهاییست من بخت نگون را
زین همه غم که ز بد خویی ی یاران شده بارم
باید آخر بگزینم ره هموار جنون را
شرط وحدت اسلامی
مسلمانان به صرف ادعاتان
نگیرد دستهاتان را خداتان
صداقت باید و ایمان و کوشش
و وحدت بهر تکمیل قواتان
که دنیا را سرای فتح سازید
که دشمن خاک گردد زیر پاتان
غزلک
وصف رخسارش دلم را آب کرد
شوق دیدارش مرا بیتاب کرد
لحظه های تلخ و جانسوز فراق
پاک بیزارم ز خورد و خواب کرد
من ندارم منتی بر هیچکس
روح مشتاقم چنین ایجاب کرد
حیله ی زن
زن اگر حیله کند بر مرد
کند او را ز خودش دلسرد
پس ازان شوهر بیچاره
دلش آکنده شود از درد
زندگی گر بود اینگونه
شادمانی شود از آن طرد
احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست) |