تو که زندانی پندار خودی من چه کنم
تو که سرخورده رفتار خودی من چه کنم
تو که در پیله به امید شدن پروانه
بی شدن غمزده ی کار خودی من چه کنم
تو که با باطلی وعاطلی ات پیوسته
جسم بی مصرف و سربار خودی من چه کنم
تو که با مکر کسانی به نماهای فریب
پیرو نفس سزاوار خودی من چه کنم
تو که از عقل گریزان شده در وادی نفس
همدل دشمن مکار خودی من چه کنم
کی زمن خواسته ای راه هنرهای درست
پس چو سرگشته افکار خودی من چه کنم
نه تقی و نه نقی هست مرا مد نظر
هرکه هستی تو که افسار خودی من چه کنم
تو که اینگونه بدون هدف و شور به کف
مست خوش باور اشعار خودی من چه کنم
من که فریاد زنان دم ز حقیقت زده ام
تو که از جهل گرفتار خودی من چه کنم
من که آزادی عقل از قفس دل خواهم
تو اسیر دل تبدار خودی من چه کنم
هرچه من راه نمایم به تو با صدق و دلیل
تو که مأنوس شب تار خودی من چه کنم
من کجا خواسته ام بهر کسی حال بدی
توی بدبخت اگر خوار خودی من چه کنم
گرچه من «آبی» ام و وسعت دید همگان
تو که کورانه کلنجار خودی من چه کنم
احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست) |