[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
جلوه های دنیای آبی
رمان جنون سیگار بخش 4
چهارشنبه 91 اردیبهشت 20 , ساعت 11:34 عصر  

او قبول نمی کند و در حال سرفه کردن به صورت بریده بریده می گوید : نه نه ممنونم و باید ... ، باید برم ، خونه . چون هر موقع ..، چون هر موقع که سرفه ام شدید می شه ، یک لیوان شیر که ... ، یک لیوان شیر که می خورم حالم بهتر میشه .

اصغرآقا که علیرغم تمام بحثهایی که با دوستش کرده است باز شدیداً دلش به حال او سوخته است ، با لحنی نرم و دلسوزانه می گوید : تو همین جا باش ، من همین الآن میرم از لبنیّاتی سر کوچه مون برات شیر می خرم .

کاظم آقا باز هم قبول نمی کند و می گوید : به همسرم چیزی نگفته ام ، دلواپس میشه .حتماً ...، باید حتماً زودتر برم تا من نرم ناهار نمی خورند.

سپس از جا بلند می شود و با تشکّر فراوان از اصغرآقا و همسرش خداحافظی می کند .

پس از رفتن کاظم آقا ، اصغرآقا به همسرش می گوید : پیش رفیقم خوب آبروی منو حفظ کردی . اون از غُر زدنات ،اونم از پریدن داخل حرفامون . تو با حرفهای بزرگتر از دهنت کفر منو درآوردی . ولی من این دفعه رو دندون رو جیگر گذاشتم .امّا اگه دوباره وقتی با کسی صحبت می کنم ،خودتو قاطی کنی و داخل حرفامون بپری ، من می دونم با تو .

زری خانم که ظاهراً تهدید اصغرآقا را جدّی نگرفته ، با خونسردی می گوید :اصغر آقا دیدی حتّی کاظم آقا هم از سیگار کشیدناش حسابی پشیمونه . تو هم هنوز که دیر نشده ، نمی گم بخاطر من ، بخاطر خودت و بچّه ی بی گناهمون هاشم هم که شده ، سیگار رو ترک کن ،این قدر لجبازی نکن . سیگار برای هیچکی نفعی نداشته که برای تو داشته باشه.

اصغرآقا می گوید : زن این قدر حرف نزن و با من سر به سر نکن ،من خودم بهتر کار خودمو میدونم ،اگه سیگار ضرر داشت که من نمی کشیدم .

زری خانم می گوید : اگه سیگار ضرر نداشت که کاظم آقا مریض نمی شد . یادت هست که او قبلاً چقدر از سیگار تعریف می کرد ؟ ولی حالا که فهمیده اشتباه می کرده ، چقدر پشیمونه و دلش می خواد ترکش کنه .

اصغرآقا می گوید : زری ساده نباش ! همه ی اینا فیلمه .اوّلاً مریضی کاظم هیچ ربطی به سیگار نداره .او حتماً به خاطر بی احتیاطی و نا پرهیزی سرما خورده ،گلوشم چرک کرده که این قدر سرفه میکنه .دوّماً او عادت داره برای خود شیرینی چیزایی خلاف عقیده ی خودش بگه .چون اگه واقعاً بخواد سیگار رو ترک کنه که کاری نداره .

تازه تو الآن باید افتخار کنی که من در محل به اصغر سیگاری معروف شده ام و بچّه های محل روی حرفم حساب می کنند . اگه سیگار رو ترک کنم ، علاوه بر گرفتاری به مشکلاتی مثل سردرگمی و نداشتن سر گرمی ، معروفیّتمو هم از دست میدم .الآن بظاهر من رکورد سیگار کشی را در محل شکسته ام و با اینکه روزی دوسه بسته بیشتر نمی کشم ، بعضیها فکر می کنن ، روزی حدّ اقل پنج بسته سیگار می کشم .

چند روز پیش یکی از بچّه های محل که منو داخل مغازه ی علی ماستی دید ، با تعجّب گفت : اصغر آقا ! میگن که تو رکورد سیگار کشی رو در محل شکسته ای و روزی پنج بسته سیگار می کشی ؟

من هم باد به غبغب انداختم و با غرور گفتم : ما اینیم دیگه .

بعد او گفت : من که رویهم رفته روزی حدوداً یک بسته بیشتر نمی کشم .از این بیشتر ، هم از نظر مالی برام مقدور نیست ، و هم اینکه به خاطر سیگار کشیدنم همیشه با همسرم جرّو بحث داریم .

ولی من به او گفتم : اوّلاً من اونقدر درآمد دارم که پول پنج بسته سیگار که نه ده بسته هم برام هیچ چی به حساب نمی یاد ؛ دوّماً زن من جرأت نداره در برابر من جیک بزنه. .البتّه این حرفو به خاطر حفظ شخصیّت خودم زدم و گر نه خودت می دونی که من از دیکتاتوری خوشم نمی یاد و همیشه به حرفای تو گوش می کنم .

 زری خانم در حالی که با شکّ و تردید به حرفهای شوهرش گوش می کند ، سرش را ظاهراً به علامت تأیید حرفهای او تکان داده ،آهی می کشد و با لحنی ملایم و صمیمانه می گوید : اگه تو به حرفای من گوش می کردی ، لااقل سیگار رو ترک   می کردی و از این که به اصغر سیگاری معروف شده ای ، این قدر خوشحال نمی شدی و افتخار نمی کردی . تو فکر می کنی اصغر سیگاری اسم آبرومندانه ای یه که بچّه های محل بهت می گن ؟ من که از گذاشتن این نام روی تو احساس شرمندگی می کنم . تعجّب می کنم تو با این سنّت چرا بعضی وقتا مثل بچّه ها فکر می کنی .

اصغرآقا که از همسرش انتظار شنیدن چنین حرفی را ندارد ، یک دفعه جا می خورد و در حالی که اخمهایش را در هم کشیده و چپ چپ به او نگاه می کند ، با لحنی خشن داد می زند : بس کن دیگه ! . من فکر می کردم تو آدمی . خواستم دو کلمه دوستانه باهت حرف بزنم . ولی تو باز زدی توپرم . و از بس ور زدی سرمو بردی . از تکرار این حرفها دیگه   خوشم نمی یاد . صد بار بهت گفته ام به سیگار کشیدن من کاری نداشته باش و گرنه بد می بینی . ولی باز تو از رو نمیری و ولکن نیستی .

زری خانم که احساس می کند در جواب حرفهای منطقی و صادقانه و صمیمانه ی او شوهرش عکس العملی غیر منطقی و زورگویانه ای را ابراز کرده است ، پس از نگاه معنی داری به قیافه ی او ، از اعماق وجودش آه سردی می کشد و دیگر چیزی نمی گوید .

اصغرآقا هم پس از چند دقیقه ساکت می شود ولی به خاطر لج بازی با خانمش فوراً سیگاری روشن کرده بین لبهایش می گذارد و برای اینکه او را بیشتر ناراحت کند ، پس از هر پوک زدنی دودش را از دماغش بیرون می دهد.

آنروز تا شب بین اصغرآقا و خانمش با دلخوری می گذرد . ولی از فردای آنروز رابطه شان نسبتاً عادی می شود .و حدود یک ماهی بدون اینکه چندان مشکلی بینشان پیش بیاید سپری می گردد .

در یک روز جمعه که اصغرآقا از صبح داخل خانه مانده و فقط یک بار برای خریدن نان و میوه و سیگار تا سر کوچه رفته و به خاطر اوقات تلخی اش با زری خانم نیز حوصله اش سر رفته است ، ساعت حدود چهار بعد از ظهر به فکر می افتد که سری از دوستش کاظم آقا بزند .تا با درد دل کردن با او ناراحتی های حاصل از فشار زندگی و جرّ و بحث های خانوادگی از دلش بیرون شود و در ضمن با هم نیز سیگاری بکشند و کیفی بکنند .

لذا به قصد رفتن به خانه ی دوستش کاظم آقا پس از یک خدا حافظی سرسری از خانمش ، از خانه بیرون می رود و بعد از مقداری پیاده روی و سوار شدن در اتوبوس و باز مقداری پیاده روی دم در خانه ی کاظم آقا می رسد .

هر چه زنگ می زند ، کسی در را باز نمی کند . فکر می کند چون روز جمعه است ، ممکن است او به اتّفاق خانواده اش برای بازدید خویشان یا احوالپرسی از پدر و مادرش و یا این که برای گردش در پارکی ، خیابانی ، جایی از خانه بیرون رفته باشد ، که شاید تا آخر شب هم برنگردد . ناچار پس از کمی پیاده روی در خیابانها سوار اتوبوس شده ، با دلی تنگ و اعصابی ناراحت به خانه برمی گردد.

تا وارد خانه اش می شود ، هنوز کت و شلوارش را از تنش در نیاورده که همسرش پس از سلامی آهسته می گوید : اصغرآقا برای شام نون نداریم .

اصغرآقا هم بلا فاصله می رود و از نانوایی آخر کوچه دو عدد نان می خرد و با این که ظاهرً از همسرش چندان ناراحتی ندارد ، ولی باز هم به خاطر این که نتوانسته است کاظم آقا را ببیند ، که احوالش را بپرسد و مقداری هم با وی درد دل کند ، دمق و کلافه است .

لذا پس ازخریدن نان و برگشتن به خانه برای این که سرش را جوری گرم کند ، حدود یک ساعت وقتش را صرف بازی با پسرچهار ساله اش هاشم می کند.

پس از مقداری بازی کردن با او قدری کسالت و ناراحتی اش کاهش پیدا می کند . ولی باز هم شوری در دلش افتاده و در انتظار جمعه ی آینده است که بتواند به دیدن دوستش برود .

در اوّلین جمعه به خاطر پذیرایی از مهمانهایی که از راه دور به خانه اش آمده اند ، موقعی به یاد کاظم آقا   می افتد که دیر شده است .

یک هفته می گذرد .باز جمعه جدیدی سر می رسد . قبل از ظهرش را در داخل خانه صرف گرفتن نان و سبزی و رفتن حمّام و آرایشگاه و بقیّه ی کارهای لازم می کند .

بعد از ظهر پس از بیدار شدن از خواب تصمیم می گیرد سری به کاظم آقا بزند . زری خانم را هم در جریان قرار می دهد .

زری خانم ناراحت می شود و اعتراض کنان می گوید : الآن دو هفته یه که مادرم مریضه و ازش خبر ندارم . بیا به خاطر من امروز سری به مادرم بزنیم .چون او مریض هم هست خیلی خوشحال میشه و ثواب داره. اینهمه با اون دوست لات و ولگردت رفت و آمد کردی چی گیرت آمد ؟

اصغرآقا از این جور توهین کردن خانمش به دوستش که تا کنون سابقه نداشته است ، به شدّت ناراحت می شود و با فریاد اعتراض آمیزی می گوید : دهنتو به بند . لات و ولگرد هفت جدّ و ابادتن . زن نفهم ! مگه آدم با دوستش که رفت و آمد میکنه ، باید چیزی گیرش بی یاد ؟ معرفت تو همین قدر بیشتر نیست.

 


نوشته شده توسط احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

جلوه های دنیای آبی

احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) )
ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست)
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 8 بازدید
بازدید دیروز: 7 بازدید
بازدید کل: 72830 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
نوشته های پیشین

اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آذر 91
آبان 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
مرداد 92
تیر 92
فروردین 93
مهر 93
بهمن 93
اردیبهشت 94
آبان 94
دی 94
مرداد 95
لوگوی وبلاگ من

جلوه های دنیای آبی
لینک دوستان من

سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
نظرمن
جاده های مه آلود
مهندس محی الدین اله دادی
►▌ استان قدس ▌ ◄
****شهرستان بجنورد****
سرچشمـه فصـاحت و بلاغت
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
.: شهر عشق :.
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
ردِ پای خط خطی های من
شبستان
عشق
اواز قطره
غزلیات محسن نصیری(هامون)
روان شناسی * 心理学 * psychology
صل الله علی الباکین علی الحسین
مناجات با عشق
مسعود رضانژاد فهادان
زیر آسمان خدا
* امام مبین *
شهدا شرمنده ایم
دو بال پرواز
دهاتی
صفحات اختصاصی


اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرط مسلمانی
آدم کم جنبه ای
حجاب
جهت اطلاع مسؤلان قضایی
قاضی عدالتخواه
قاضی عدالتخواه
[عناوین آرشیوشده]