آبرویت نریخته ماند تا خواهش آن را بچکاند ، پس بنگر که آن را نزد که مى‏ریزى . [نهج البلاغه]
جلوه های دنیای آبی
رمان جنون سیگار بخش 2
چهارشنبه 91 اردیبهشت 20 , ساعت 10:40 عصر  

بنام خدا

روز جمعه است و با هوایی کاملاً آفتابی ، نسیم ملایمی از پنجره های نیمه باز اتاق قهرمان داستان به تمام زوایا و گوشه و کنار آن می وزد .

با آنکه هوای اتاق به اندازه ی کافی روشن و دلپذیر می باشد ، امّا برای کسی که تمام روزهای هفته ، به استثنای جمعه ها و روزهای تعطیلات رسمی از صبح زود تا ساعت چهار بعد از ظهر وقتش را در کارخانه و آن هم در کارهای خسته کننده و تقریباً یکنواخت صرف می کند ، نشستن در خانه کاری غیر قابل تحمّل و کسل کننده است .

برعکس روزهای قبل که اصغرآقا مجبور بوده است برای به موقع رسیدن به محلّ کارش ، صبح زود و بدون خوردن صبحانه ، از خانه خارج شود ، امروز با خیال راحت و بدون اضطراب و البتّه با کمی بحث و دلخوری با خانمش صبحانه اش را کنار خانواده اش صرف می کند . و پس از کمی استراحت و کشیدن سه چهارعدد سیگار که منجر به آلوده کردن هوای فرحناک اطاقش هم شده است ، به فکر فرو می رود که روز تعطیلش را کجا برود و چگونه بگذراند تا به حساب خودش بیشترین بهره را از آن برده باشد . که درنتیجه صبح شنبه سرحال و با آمادگی ی بیشتری از روزهای قبل سر کارش حاضر شود .

در این فکر است که ناگهان زنگ در حیاط به صدا در می آید ، هیجان زده از جا بلند شده به طرف در می رود .

پس از باز کردن در ، ناخوداگاه چشمش به دوست قدیمی و بسیار صمیمی اش کاظم آقا می افتد و پس از سلام و احوالپرسی ی گرم و صمیمانه ای با او دست داده و مشتاقانه با هم روبوسی می کنند .

سپس با خوشحالی غیر قابل وصفی به مهمان عزیزش خوشامد می گوید و وی را به طرف اتاق پذیرایی که دارای ابعاد سه در پنج متر با دوعدد فرش کوچک ماشینی فرش شده و چهار عدد متکّا روی پتوهای پهن شده کنار اطاق نیز در حال تکیه به دیوار خودنمایی می کنند ، راهنمایی می کند. که او هم طبق روال همیشه بدون تعارف و رودربایستی با گفتن یا... وارد اتاق پذیرایی می شود.

اصغرآقا که از دیدن کاظم آقا از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد ، او را به نشستن در قسمت بالای اتاق و تکّیه دادن به متکّا دعوت می کند و او هم چون خانه ی اصغرآقا را بعد از خانه ی خودش و خانه ی پدرش ، بهترین خانه ، و در حقیقت خانه ی سوّمش می داند ، بدون تعارف همانجایی که به وی گفته می شود، می نشیند .

اصغرآقا نیز چون طبق قرار و مداری که سالهاست با کاظم آقا دارند ، و سیگار را بهترین مورد پذیرایی برای یکدیگر می دانند ، برای آماده کردن سیگار و زیرسیگاری شروع به جستجو در گوشه و کنار اتاق می کند .و با اینکه آنها را چند دقیقه پیش خودش در جایی قرار داده است ،چون از شدّت خوشحالی دست و پایش را گم کرده و با هواس پرتی موفّق به پیدا کردنشان نمی شود ، ناچار با صدای بلند و تحکّم آمیزی از همسرش زری خانم که در اتاق دیگری مشغول خیّاطی است ، می خواهد که آنها را برایش پیدا کند .

همسر اصغرآقا هم که متوجّه ورود کاظم آقا شده است ، با این احساس که به زودی اتاقشان پر از دود و دم خواهد شد ، با قیافه ای گرفته و ناراحت ، وارد اتاق پذیرایی می شود و پس از یک سلام آهسته و بدون خوشامدگویی ، سیگار و زیر سیگاری را پیدا کرده ، جلویشان می گذارد .

کاظم آقا با چهره ای خندان از زری خانم تشکّر می کند .

ولی زری خانم با چهره ای اخم آلود و غرغرکنان در حالی که با خود می گوید : باز بساط دود و دم برقرار شد ، خانه ی خراب شده ی ما باید همیشه پردود و سیاه باشه ،

از اطاق خارج می شود .

کاظم آقا که از حرفهای زری خانم ناراحت شده است ، ابتدا از برداشتن سیگار خود داری می کند .   

اصغرآقا با این که از شنیدن غرغرهای همسرش ناراحت و سرخ و سفید شده است ، ولی ظاهراً به روی خودش نمی آورد و با لحنی ملایم و چهره ای متبسّم با خونسردی خطاب به دوستش می گوید : اون عادت داره از این حرفا بزنه ، ولی منظور خاصّی نداره . تازه اگه هم منظوری داشته باشه ، به اون چه ربطی داره که به سیگار کشیدن ما دخالت کٌنه . اون که درک نمیکنه سیگار کشیدن مخصوصاً کنار دوستان خوب و صمیمی چه لذّتی داره .

.و نیز پس از مکثی کوتاه با قیافه ای حق بجانب به حرفهایش ادامه داده ، می گوید : به عقیده ی من هر کسی که سیگار نکشه ،از دنیا هیچ چی نفهمیده .چون سیگار بهترین سرگرمی یه که در هر لحظه و در هر جایی میتونه خلاء اوقات فراغت انسان رو پرکٌنه .

سپس با اصرار زیاد کاظم آقا را وادار می کند که سیگاری بردارد و بکشد .

کاظم آقا هم پس از کمی ناز و تعارف ، سیگاری برداشته و در حالی که مشغول کشیدن آن شده است ، متفکّرانه آهی می کشد . و سپس دستش را روی شانه ی اصغرآقا گذاشته ، خطاب به وی می گوید :اصغر ، تو در کشیدن سیگار و تعریف این مادّه ی پرضرر و بی خاصیّت از من هم جلو زده ای و دو آتشه تر شده ای . بابا سیگار این قدر هم که تو میگی آش دهن سوزی نیست. با این که بعضی وقتا به ما سیگاری ها خوب میچسبه و مزه میده ،امّا در مجموع چیز خوبی نیست . من که تصمیم گرفته ام کم کم کنار بذارمش .

 مخصوصاً الآن که مریض هم شده ام و بعضی وقتها احساس می کنم گلوم میسوزه و سر معده ام خیلی درد می کنه و تیر می کشه.

 می ترسم این سیگار کشیدن ها آخر کار دستم بده.

 بعضی وقت ها با خودم میگم ، مگه گلوی من دودکش بخاری یه که هر روز این همه دود داخلش می فرستم . ولی متأسّفانه هر وقت تصمیم می گیرم این لعنتی رو ترک کنم ،تا چشمم به قیافش می افته ، مخصوصا وقتی می بینم کسی اونو با تفنّن و لذّت می کشه ،هوسم می کنه و فوراً یک نخ سیگار دود می کنم ،و تا تمومش نکنم اعصابم آروم نمی گیره .

 اصغرآقا در تکمیل حرفهای کاظم آقا می گوید : اصلاً نمی دونم چه سرّی یه که آدم از هر جا که دقدلی داره ، دلش می خواد سر سیگار خالی کٌنه . مثل اینکه این سیگار سپر همه ی بلاهای زندگی یه . به عقیده ی من این یک نعمتی یه که خیلی از مردم قدرشو نمی دونن .

 همسر اصغرآقا که حرفهای دلگرم کننده ی کاظم آقا را می شنود با شنیدن حرفهای غیر منطقی شوهرش طاقتش طاق می شود و سعی می کند ی جوری خودش را قاطی کند و حرف دلش را بزند .

 لذا به بهانه ی پذیرایی از کاظم آقا ، سینی ی کوچکی را بر می دارد و در آن دو استکان چای پر رنگ و یک قندان کوچک استیل پر از قند گذاشته  ، به اطاق پذیرایی می آورد  و جلویشان می گذارد .

 او ابتدا خطاب به شوهرش می گوید : اصغر آقا این قدر اشتباه نکن . تو با سیگار کشیدن در حقیقت دقدلی تو سر خودت در می یاری ، نه سر سیگار . چون با این کارت فقط به جون و مال خودت ضرر می زنی .

 سپس خطاب به کاظم آقا نیز می گوید :کاظم آقا شما رو بخدا سیگار رو ترک کنین ، چون هیچ فایده ای براتون نداره .خلاصه از ما گفتن و از شما نشنیدن . باشه که روزی پشیمون بشین .

اصغرآقا که از حرفهای خانمش ناراحت شده و به غرورش بر خورده است ، در حالی که چپ چپ به او نگاه می کند ، پرخاش کنان می گوید : هنوز که خیلی ناراحت نشده ام و بهت هیچ چی نگفته ام ، ساکت باش و برو دنبال کار خودت .

ولی کاظم آقا به عنوان تشکّر به زری خانم می گوید : دست شما درد نکنه که به خاطر چای منو شرمنده کردین .

زری خانم هم با گفتن : اختیار دارید من کاری نکردم -

 در حالی که از حرفهای شوهرش دلخور شده به اتاق دیگر برمی گردد .

پس از این جریان کاظم آقا به اصغرآقا می گوید : همسرت راست میگه .اگه ما اراده نداریم سیگار رو ترک کنیم ، دلیل نمیشه که بگیم چیزی خوبی یه .

اصغرآقا حیرت زده با چهره ای بر افروخته به دوستش می گوید : کاظم آقا این جور حرف زدن یعنی چی ؟ مگه خودت برای من یکسره از سیگار تعریف نمی کردی ؟ مگه تو نمی گفتی سیگار از دو قسمت جواهر


نوشته شده توسط احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

جلوه های دنیای آبی

احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) )
ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست)
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 1 بازدید
بازدید دیروز: 7 بازدید
بازدید کل: 72823 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
نوشته های پیشین

اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آذر 91
آبان 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
مرداد 92
تیر 92
فروردین 93
مهر 93
بهمن 93
اردیبهشت 94
آبان 94
دی 94
مرداد 95
لوگوی وبلاگ من

جلوه های دنیای آبی
لینک دوستان من

سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
نظرمن
جاده های مه آلود
مهندس محی الدین اله دادی
►▌ استان قدس ▌ ◄
****شهرستان بجنورد****
سرچشمـه فصـاحت و بلاغت
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
.: شهر عشق :.
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
ردِ پای خط خطی های من
شبستان
عشق
اواز قطره
غزلیات محسن نصیری(هامون)
روان شناسی * 心理学 * psychology
صل الله علی الباکین علی الحسین
مناجات با عشق
مسعود رضانژاد فهادان
زیر آسمان خدا
* امام مبین *
شهدا شرمنده ایم
دو بال پرواز
دهاتی
صفحات اختصاصی


اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرط مسلمانی
آدم کم جنبه ای
حجاب
جهت اطلاع مسؤلان قضایی
قاضی عدالتخواه
قاضی عدالتخواه
[عناوین آرشیوشده]