بدبیاری
یک بدبیاری روزگارم را بهم ریخت
آشفته ام کرد و به کامم زهر غم ریخت
افتاد در کارم گره وانقدر پیچید
کز رنج آن بر چهره ام خطهای خم ریخت
هم خرج سرسام آوری بهرم رقم زد
هم سوز دور از باوری در سینه ام ریخت
هم بردل و جانم ز غمها داغ بگذاشت
هم برسرم یک ریز بارانی ز سم ریخت
تا روزگارم این چنین آشفته گردید
برسر مرا از هر دری خاک ستم ریخت
در راه رفع مشکلی بسیار بغرنج
اشک و عرقها از تنم در هر قدم ریخت
غمها که اینسان بر دل تنگم فرو ریخت
امواج اقیانوس بود و در بلم ریخت
تنها نه یک غم آنهم از نوعی توان سوز
از هر کنار و گوشه ای صدها قلم ریخت
پای مرا درگل فرو برد و دقم داد
خون دلی کز دیدگانم دم به دم ریخت
آنقدر روزم تار و کامم تلخ گردید
کز کام تلخم زهر مرگم در شکم ریخت
«آبی» چو بغض سینه اش ترکید اینسان
خون دلش بردفتر از نوک قلم ریخت
اشکی که بهر بی گناهی متهم ریخت
سروده 23/3/1392
احمد ابراهیمزاده مشهدی تخلص (آبی (آسمانی) ) ابراهیم زاده ی مشهدی تخلص (آبی (آسمانی)) شاعر ، نویسنده و خواننده و دارای شمّ سیاسی و ذوق فنی و هنری و تحقیقاتی در موارد مختلف و متنوع و دارای مدرک فوق دیبلم مخابرات و کارشناس حقوق(کام من تلخ از همه تلخینه هاست) درد من درد تمام سینه هاست) (این دل تنگ بخون آغشته ام ) زخمی ی تیغ تمام کینه هاست) (اشک من هم در نمود دردها) (بر رخم زنجیری از آیینه هاست) |